دوازده به توان دو و نطق کور من

جشن تقدیر از بانوان وبلاگ نویس با حدود 40 دقیقه تاخیر شروع شد. من نفر دومی بودم که روی صحنه رفتم. چون نفر اول شماره مرا انتخاب کرد. آن بالا کمی دستپاچه شدم و نمی دانستم که باید چه بگویم. با صدایم که با میکروفن منعکس می شد و نور مستقیمی که توی صورتم افتاده بود کمی دست و پایم را گم کردم. بعدترها که نفرات بعدی روی صحنه رفتند ، دلم می خواست سوالهای آنها را از من می پرسیدند. اینکه چند سال است می نویسم . چقدر وبلاگم را دوست دارم و چرا خانم شین .
*
عوض همه اینها مجبور شدم به سوالی جواب بدهم در مورد اینکه دو وبلاگ نویس از همدیگر چه سوالهایی می پرسند. راستش به نظرم سوال جالبی هم نیامد. چون وبلاگ نویس هم یک آدم است مثل بقیه! خوب آشنا شدن آدمهای دنیای مجازی یک کمی عجیب هم هست. چون نوشته های همدیگر را که می شناسیم احساس می کنیم که باید چیزی از هم بدانیم. ولی بعد سنجاق کردن ظاهری که نمی شناسیم به نوشته هایی که می شناسیم سخت می شود. از آن بدتر کسی است که خواننده اش که نیستید هیچ ، اسم وبلاگش را هم نشنیده اید. آن وقت مات و مبهوت می مانید که به هم دیگر چه بگویید.
*
اگر فکر می کنید من همه اینها را گفتم اشتباه می کنید. نطقم بند آمد و یکی دو جمله ای ردیف کردم و تمام. اگر دفعه بعد مورد تقدیر واقع شوم حتما برای صحبت کردنم چیزهایی در نظر می گیرم!!
*
حالا که کسی از من نپرسید خودم می نویسم که من بیش از 6 سال است که می نویسم. راستش تاریخ دقیق تولد وبلاگ نویسی ام را نمی دانم. چون همانطور که قدیمیترها می دانند قبلا با آقای الف همخانه بودم و دو سالی از آرشیوم هنوز همانجاست که دسترسی بهش به دلایلی ممکن نیست.
*
این وبلاگ هم بعد از همخانگی رسمی ما موجودیت پیدا کرد. - یک بار جایی نوشته بودم که من و آقای الف نتوانستیم همخانگی در دو جبهه را تحمل کنیم! - بهرحال اگر کسی نمی داند بگویم که وبلاگم را خیلی دوست دارم. نوشتن در آن برای من خیلی مهم است. مهم چون ردی از من است که به آن چه می خواهم باشم یا آرزوی بودنش را دارم شبیه تر است تا به آنچه که هستم.
*
برای گرفتن جایزه که بالای سن رفتم از من سوال شد که چرا روزنگار خانم شین که باز هم به نظرم سوال عجیبی آمد. روزنگار یعنی روزنگار دیگر؟ نه؟ معلوم شد که دنیای نوشتار ، اینطور بلبل زبانم کرده است! - که می دانستم قبلتر هم - در صحنه و آنجا یک مظلومی شدم که بیا و ببین.
*
در مجموع به نظرم مراسم جالبی بود. مختص معرفی وبلاگها بود و کمتر صحبتهای متفرقه شد. آشنا شدن با چهره ها و دیدن دوستهای قدیمیتر برایم لذت بخش بود. منیژه حکمت هم آمد و تیزری هم از فیلم " سه زن" پخش شد که شاهکار بود و واقعا وسوسه ام کرد که هر چه سریعتر این فیلم را ببینم. بهاره رهنما و فرزاد حسنی بودند و سردبیر مجله چلچراغ.
*
من از این مراسم خوشم آمد و به قول یکی از وبلاگ نویسها همه مراسمی که برای به رسمیت شناختن وبلاگها برگزار می شوند قابل تامل هستند. آخر مراسم از خانمهای وبلاگ نویس حاضر در سالن خواسته شد که برای عکس گرفتن روی صحنه بیایند که من خنده ام گرفت و احساس می کردم که ترکیب خانم وبلاگ نویسی که ده بیست دوربین ازشان عکس می گیرد یک گونه در حال انقراض عجیب است!! - منظورم این است که آن بالا ایستاده بودم و به فلاش این همه دوربین نگاه می کردم و واقعا احساس یک تیراناسور را داشتم!!-
*
چند نفر از کسانی را که خیلی دلم می خواست ببینمشان دیدم و تمام راه برگشتن به خاطر کور شدن نطقم خودم را دلداری دادم!

خانم شین دوازدهم


پ.ن. اینها را دیدم : ساروی کیجا - خاطرات من و سامی - من و دلنوشته هایم - نندی و طاها - زنانه ترین اعترافات حوا - افیون - یه جای دنج ( خانم خونه) - مامان هیژا - یادداشتهای یک دختر ترشیده - ویولت

Popular posts from this blog

روز بیست و ششم : به غول چراغ جادو بگویید

- نادر شاه شاهان و گذشته های من