برسد به دست آن آقایی که امشب در بلوار اندرزگو نسکافه نذری میداد
من بعد از ساعت 5 بعد از ظهر چای یا نسکافه نمیخورم. متاسفانه از آن دسته آدمهایی هستم که یک فنجان چای میتواند تا ساعت 3-4 صبح بیخوابم کند، نسکافه که جای خود دارد.
چای را زیاد دوست ندارم. هیچ وقت هوسش نمیکنم و هیچ وقت با عطش سراغش نمیروم. نسکافه اما ... آه نسکافه!
حالا در نظر بگیرید که در یک میهمانی شبانه، میزبان سوال میکند: « نسکافه میخوری؟» خوب من جواب میدهم: « نه!» چون در عین اینکه عشق زیادی به نسکافه دارم همانقدر هم عاشق خوابیدن هستم. پس مساله حل میشود. مشکل آنجایی پیش میآید که میزبان بدون پرسیدن نسکافه را دور بگرداند. من از آن دسته آدمهای بیارادهای هستم که نمیتوانم به یک فنجان نسکافه که جلوی رویم دارد بخار ملیحی ازش بیرون میآید بگویم نه! بنابراین من آن نسکافه را میخورم و شبش هم بیدار می مانم. درست مثل آن بنده خدایی که تا پوست موز میدید میگفت: « ای بابا! بازم باید بخورم زمین!!»
چای را زیاد دوست ندارم. هیچ وقت هوسش نمیکنم و هیچ وقت با عطش سراغش نمیروم. نسکافه اما ... آه نسکافه!
حالا در نظر بگیرید که در یک میهمانی شبانه، میزبان سوال میکند: « نسکافه میخوری؟» خوب من جواب میدهم: « نه!» چون در عین اینکه عشق زیادی به نسکافه دارم همانقدر هم عاشق خوابیدن هستم. پس مساله حل میشود. مشکل آنجایی پیش میآید که میزبان بدون پرسیدن نسکافه را دور بگرداند. من از آن دسته آدمهای بیارادهای هستم که نمیتوانم به یک فنجان نسکافه که جلوی رویم دارد بخار ملیحی ازش بیرون میآید بگویم نه! بنابراین من آن نسکافه را میخورم و شبش هم بیدار می مانم. درست مثل آن بنده خدایی که تا پوست موز میدید میگفت: « ای بابا! بازم باید بخورم زمین!!»