« بر آستان دری که کوبه ندارد »*
در آستانه ، جای خطرناکیست. جایی که درست یک قدم مانده ... یک لحظه کوچک ... در آستانه یعنی هنوز آنقدر دیوانه نشدهام که از لبه پرتگاه بپرم پایین، یعنی آنقدر عاقل نیستم که یک قدم عقبتر بردارم. یعنی جایی که یک نسیم کوچک میتواند تصمیم گیرنده باشد.
در آستانه جدایی...
در آستانه نفرت...
در آستانه خودکشی...
در آستانه خیانت ...
در آستانه دیوانگی...
در آستانه بریدن...
حتی در آستانه عاشقی بودن هم خطرناک است. آن جاییست که آدمیزاد زخمخورده قلبش را گذاشته کف دستش و منتظر است که به تیر تصادفی اولین عشق گرفتار بیاید. در آستانه عاشقی از آن عشقهایی درست میکند که آدمها بعدتر نگاه کنند به عقب و از خودشان بپرسند : « واقعا چرا؟» و یادشان هم نیاید که در آستانه بودهاند. جایی دردناک. جایی که یک نسیم کوچک میتواند یک تصمیم بزرگ بگیرد.
* ا.بامداد
در آستانه جدایی...
در آستانه نفرت...
در آستانه خودکشی...
در آستانه خیانت ...
در آستانه دیوانگی...
در آستانه بریدن...
حتی در آستانه عاشقی بودن هم خطرناک است. آن جاییست که آدمیزاد زخمخورده قلبش را گذاشته کف دستش و منتظر است که به تیر تصادفی اولین عشق گرفتار بیاید. در آستانه عاشقی از آن عشقهایی درست میکند که آدمها بعدتر نگاه کنند به عقب و از خودشان بپرسند : « واقعا چرا؟» و یادشان هم نیاید که در آستانه بودهاند. جایی دردناک. جایی که یک نسیم کوچک میتواند یک تصمیم بزرگ بگیرد.
* ا.بامداد