تست مى كنيم اِهم اِهم ... فووووت!

خب وقتى قرار باشد از عشق ننويسم از چى مى نويسم؟ مثلا شكم گنده ى پسرك. بد كه نيست. شكم بچه ى خودم است. حق دارم در موردش بنويسم. اينكه هنوز تن تپل را ولو مى كند روى پاهايم و من اجازه دارم شكم چاق و نرمش را نوازش كنم. مامان كه از استانبول برگردد به خاطر اين چاقيش متلكها بارم خواهد كرد. قربه الى الله! 

اين روزها دوباره كارمند كوچولو شده ام. از اين هم مى توانم بنويسم. صبح به صبح كارت مى زنم. پشت ميز نسكافه ام را سر مى كشم و وقتى كسى به خط مستقيمم زنگ مى زند ذوق مى كنم. بى جنبه هستم. سى و هفت سال و ده ماهه از تهران. مثلا بعد از دوازده سال كه از فارغ التحصيليم مى گذرد هنوز از شنيدن عنوان "خانم مهندس" ذوق مى كنم.

ها، يادم آمد ماشين را بردم نمايندگى براى سرويس . با آن چسبهاى قرمز كه زده بودم به داشبورد. گفتم قفلش شكسته. گفتند شامل گارانتى مى شود. ولى روغن و فيلتر و كوفت و زهرمارش را بايد خودت پولش را بدهى. گفتم خب! بعد چهار تا قطعه هم گفتند بايد بخرى به عبارتى ٦٠-٧٠ تومن اضافه تر كردند توى پاچه ام. گفتم خب. آن هم خب. هنوز زنگ نزده اند بروم بگيرمش. ماشين را مى گويم، زن نمى خواهم.

يك چيز ديگر هم بنويسم و بروم. دارد حرفهايش را به من نمى زند، فلانى. اعصاب ندارد. كلافه است. مى چرخد براى خودش. با من سكوت است و "لطفا ظرفها را نشور. " قسمت "ظرفها را نشور"ش خوب است لطفا زمانش را بيشتر كنيد. ولى من كلمه لازم دارم. نه به خاطر ترسم از سكوت. به خدا هنوز آنقدر سرم پر از كلمه است كه به سكوت مثل يك گنج نگاه كنم. فقط اينكه وقتى مى دانم كسى، كه دوستش دارم - يك دوست داشتن ساده است، لطفا با عشق اشتباه نشود. با سپاس از خانواده رجبى - به هم ريخته است و دارد مى پيچد توى خودش خب   يك جوريم مى شود. بعد همه نگفته هام - و نشنيده هام- را مى ريزم توى آشپزيم. براى همين اين روزها مدام دارم آشپزى مى كنم.

Popular posts from this blog

روز بیست و ششم : به غول چراغ جادو بگویید

- نادر شاه شاهان و گذشته های من