جهت ثبت در تاريخ

اسب باشى اما بى سوار. بتازى. تاختِ مدام. بى پايان. از جايى نيامده اى. به جايى انگار نمى خواهى برسى. تمام زندگى همين تاختن باشد. پاى آن تپه، بچرخى، بچرخى آنقدر كه سرت گيج برود و بعد جهشى ناگهان پرتت كند آن بالا، آن اوج و تا چشم كار مى كند سبز باشد و دشت و نفس. همان لحظه. همان حال... 

Popular posts from this blog

روز بیست و ششم : به غول چراغ جادو بگویید

- نادر شاه شاهان و گذشته های من