كاش فال حافظ بگيرم.

گاهى مى ايستم روبروى خودم. در آينه مى پرسم:" آيا در تو توان روبرويى با اين همه نوميدى هست؟" سوالى است كه پيش از اين از خودم نپرسيده ام. كه آيا اصلا توان روبرويى با چيزى را دارم يا ندارم. هميشه ى زندگيم جنگهايم را جنگيده ام بدون اينكه بپرسم از خودم كه توانش را دارم يا نه. چرا كه گزينه دومى نبوده جز توانستن. اما نوميدى از آن جنس چيزهاييست كه من نمى شناسم. هميشه در ته تيره ترين تيرگى ها نورى بوده، يا نورى پيدا كرده ام يا خودم نور شده ام. نبرد با نوميدى ناشناس است. گاهى كه آخر يك روز طولانى با نوميدى روبرو مى شوم، گاهى روبروى آينه كه مى پرسم چه حجم از نوميدى را مى توانم تاب بياورم، از چشمهاى خودم فرار مى كنم. بديش اين است كه ما هميشه جواب سوالهايمان را بلديم. ايستادن روبروى سوالى كه جوابش را مى دانى و وانمود كردن اينكه نمى دانى بيهوده است.

Popular posts from this blog

روز بیست و ششم : به غول چراغ جادو بگویید

- نادر شاه شاهان و گذشته های من