با رویش ناگزیر سبیلهایتان چه می کنید؟

به عنوان زنی که در یک محیط زیادی مردانه کار می کنم باید مدام حواسم باشد که بیشتر از آن چیزی که لازم است، زمخت نشوم. جست و خیز کردن روی پله هایی که رویش را موکت کشیده اند و مثل میمون روی قوطیهای فلزی وایستادن دیگر زیادی است. مدام مچ خودم را می گیرم که دارم با این محیط عجیب و غریب اطرافم اخت می شوم. دیروز که توی آینه به خودم نگاه کردم یادم آمد که شاید یک هفته است که خودم را ندیده ام. خودم را توی آینه ندیده ام. نمی شود با کفش لژدار و مانتوی کوتاه رنگی آمد توی کارگاه، این قبول ولی هنوز می شود شال رنگی سر کرد و یک موسیقی ملایم گوش داد. می شود به این پاییز نزدیک که از درختهای چنار تا وسطهای اتاق سرک می کشد بیشتر نگاه کرد.  می شود گاهی از صدای کوبیدن پتک و فرز و دریل و سقوط داربستها از ارتفاع ناگزیر 30 متری دیوانه شد. صبح توی آینه به زنی که چشمهایش از کم خوابی بی حال بود یادآوری کردم که هفته ی آینده می تواند کفشهای خاکی بدریختش را دربیاورد. یک روز را تعطیل کند و برود تجریش و برای دخترکی که این روزها اصلا نمی بینمش یک جفت گوشواره ی نقره بخرد. حواسم باشد که زنم. حواسم باشد ...    

Popular posts from this blog

روز بیست و ششم : به غول چراغ جادو بگویید

- نادر شاه شاهان و گذشته های من