آفتاب بی رمق آذر هم نه، آفتاب تابستان
حالا دیگر شبکههای اجتماعی آنقدر فراگیر شدهاند که آدم بزرگها هم آنجا پیدایشان میشود. گیرم که 5-6 سال بعد از اینکه ما رفتهایم کشفش کردهایم. یک دفعه یک اسم میآید بالای صفحه که زن دارد دنبالت می کند. همان زن که نباید مرا در حالت طبیعیام میدید. زن در دنیای امن خودش، با کلهای زیر برف زندگی میکرد. زن توانست 12 سال کلهاش را زیر برف نگه دارد. حالا چرا آمده دنبال شیدای واقعی میگردد؟
آن تصویر خیالی که زیر برف بود، حالا خیلی وقت است در آفتاب آب شده است. تقصیر من هم بود. من آنقدر بزرگ و قوی نبودم که راست بایستم و بگویم من همینم که هستم. من آنقدر قوی نبودم که چیزی که هستم را فریاد بزنم.
چقدر طول کشید تا بفهمم که من بد نیستم. فقط جای بدی ایستادهام. بفهمم که من میتوانم اینجا نایستم. بروم جایی که اینقدر بیرحمانه قضاوت نشوم و نخواهم خودم را گم کنم. چند سال بدون خودم زندگی کرده باشم خوب است؟
حالا حتی تصورش هم برایم سخت است که چطور تحمل کردم. سخت بود؟ بله. خیلی سخت بود. چه دارم به کسی بگویم که «عدم پذیرش»اش بهترین سالهای عمرم را تحتالشعاع قرار داده بود؟ در این پنج سال من دنبالش نگشتهام. به سادگی وجودش را فراموش کرده بودم. تا وقتی که اسمش نیامد بالای صفحهام هم به او فکر نمیکردم. او از شیدای واقعی چه میخواهد؟
حالا من با آدمهای سادهتری سر و کار دارم. ظاهر و باطنم یکیست. قویترم. شادترم. آزادم. آدمهایی توی زندگیم هستند که بعد از سالها به من برگشتهاند. ازدواج نافرجامم انگار فقط یک وقفه طولانی بوده در مسیر واقعی زندگیم. حالا خیلی وقت است که من برگشتهام و مسیر طبیعی خودم را طی میکنم.
حالا دیگر اسمها و آدمها مرا نمیترسانند. به کسی چیزی بدهکار نیستم. میتوانم در خانهام را قفل کنم. عشقم را، پسرم را و گلدانهایم را از تمام دنیا پنهان کنم. اما یک حرفی مانده که باید به این زن بزنم. بگویم از او خشمگین نیستم. اما نمیتوانم به خاطر عدم پذیرشش او را ببخشم. میدانم که همه چیز اشتباهی بود. ما اصلا نباید در مسیر هم قرار میگرفتیم. اشتباهی که حالا خیلی وقت است اصلاح شده است. اشتباهی که راه و بیراهه را در هم آمیخته بود. من از آن اشتباه پسری دارم که تنهایی بزرگش میکنم. چیزی به کسی بدهکار نیستم. حالا هم اگر آمده و دارد مرا تماشا میکند، باکی نیست. بگذار نگاه کند. بالاخره 12 سال زیر برف مرا تماشا کرده. بیاید یکی دو سال هم در آفتاب نگاهم کند.