◽نوشته پنجم : من میترسم پس هستم
معمولا جواب من به همه ترسهایم در سالهای اخیر، شده پر کردن یخچال و فریزر خانه. تنها کاری که از دستم برمیآید و این احساس انفعال و استیصال را بهبود میبخشد. این بود که دیروز هم راه افتادم رفتم خرید. راستش از مرگ خیلی هم نمیترسم. زندگی در این کشور آنقدرها شیرین و خوش عاقبت نبوده که ترک کردنش فاجعه باشد. تازه من آنقدرها هم جوان نیستم. گمان میکنم کمی هم افسردگی دارم. افسردگی خفیف ناشی از زنی ایرانی بودن. نمیدانم دارویش توی داروخانهها هست یا نه. بروی دم پیشخوان بایستی و فقط نگاهشان کنی. بعد یک نفر بدود از اتاق پشتی یک جعبه بیاورد بگوید روزی سه تا هر 8 ساعت یک بار از اینها بخور تا یادت برود که در یکی از زن ستیز/ آدم ستیزترین کشورهای دنیا یک شهروند غیر خودی هستی.
هرچند این روزها خیلی هم ماجرا زن و مرد هم ندارد. همین که غیرخودی باشی در این مملکت غریبهای. چه زن. چه مرد. ویروس هم که این تساوی جنسیتی را به خوبی دارد رعایت میکند و تازه برای یک بار توی عمرمان، زنها را دارد کمتر درگیر میکند.
به نظرم اینکه زنها کمتر کرونا میگیرند یا کمتر از کرونا میمیرند مال همان کش آمدن تمام عمر پوستشان است. از طبیعت که هر ماه انتقام تمام کاستیهایش را از تن تو میگیرد بگیر و برو تا انواع نابرابریها در همه جا. جهان با قدمهای مورچهای به سمت تساوی جنسیتی میرود. کشور ما با قدمهای فیلی از هر چه تساوی است دور میشود. بله ایران جای خوبی برای به دنیا آمدن، بزرگ شدن، پیر شدن و حتی مردن نیست. بگذریم.
داشتم میگفتم که رفتم شهروند و تا چرخ خریدم جا داشت خرید کردم. زود راه افتاده بودم از شرکت که به خریدم برسم اما وقتی بالاخره توانستم بنشینم ساعت شده بود 7 و سرماخوردگی موذی از خستگیم سواستفاده کرد و آمد نشست روی جانم. فریزر پر شده بود و جان جانم خسته بود. بعد تجسم کردم که قرنطینه شدهایم. در همین دو اتاق و یک پذیرایی. نفسم تنگ شد. فکر کردم خب که چی. هر چه بخواهد بشود میشود و غصه خوردن هم فایده ای ندارد. یک لیست عریض و طویل دیگر از کم و کسریهایم نوشتم.
از مرگ نمیترسم. اما کی بچهام را بزرگ کند؟ آدمهایم را چه کنم و راستش زورم میآید تا روشنی را در این تکه از زمین ندیدهام بمیرم. بنابراین تصمیم گرفتم از سرماخوردگی نمیرم. سوپ اسفناج درست کردم و فکر کردم فردا کیک بپزم و گور پدر دنیا.
شیدا
5 اسفند 98
@mrs_shin
هرچند این روزها خیلی هم ماجرا زن و مرد هم ندارد. همین که غیرخودی باشی در این مملکت غریبهای. چه زن. چه مرد. ویروس هم که این تساوی جنسیتی را به خوبی دارد رعایت میکند و تازه برای یک بار توی عمرمان، زنها را دارد کمتر درگیر میکند.
به نظرم اینکه زنها کمتر کرونا میگیرند یا کمتر از کرونا میمیرند مال همان کش آمدن تمام عمر پوستشان است. از طبیعت که هر ماه انتقام تمام کاستیهایش را از تن تو میگیرد بگیر و برو تا انواع نابرابریها در همه جا. جهان با قدمهای مورچهای به سمت تساوی جنسیتی میرود. کشور ما با قدمهای فیلی از هر چه تساوی است دور میشود. بله ایران جای خوبی برای به دنیا آمدن، بزرگ شدن، پیر شدن و حتی مردن نیست. بگذریم.
داشتم میگفتم که رفتم شهروند و تا چرخ خریدم جا داشت خرید کردم. زود راه افتاده بودم از شرکت که به خریدم برسم اما وقتی بالاخره توانستم بنشینم ساعت شده بود 7 و سرماخوردگی موذی از خستگیم سواستفاده کرد و آمد نشست روی جانم. فریزر پر شده بود و جان جانم خسته بود. بعد تجسم کردم که قرنطینه شدهایم. در همین دو اتاق و یک پذیرایی. نفسم تنگ شد. فکر کردم خب که چی. هر چه بخواهد بشود میشود و غصه خوردن هم فایده ای ندارد. یک لیست عریض و طویل دیگر از کم و کسریهایم نوشتم.
از مرگ نمیترسم. اما کی بچهام را بزرگ کند؟ آدمهایم را چه کنم و راستش زورم میآید تا روشنی را در این تکه از زمین ندیدهام بمیرم. بنابراین تصمیم گرفتم از سرماخوردگی نمیرم. سوپ اسفناج درست کردم و فکر کردم فردا کیک بپزم و گور پدر دنیا.
شیدا
5 اسفند 98
@mrs_shin