حجم کوچک دلنگرانیهای آینده
روی صفحه سیاه یک لکه سفید ، شبیه یک لوبیا . دستگاه سفید روی تنت سر می خورد و تصویر وضوح بیشتری می گیرد. بعد چیزی مثل یک ضربان را نشانت می دهند ، یک قلب کوچک در اولین تپشهایش ... هق هق که می کنی تصویر محو می شود ، لوبیای کوچک و ضربانش. تو می مانی و حجمی بزرگ از جنس شادی و اضطراب ، تنها ، با مردی بیگانه که دستگاهی سرد را روی شکمت می چرخاند. کسی از کسانی که دوستت می دارند نیستند و در بزرگترین کشوف زندگیت تنها تو هستی و حجم کوچک دلنگرانیهای آینده. اشکهایت را که پاک کردی ، از اتاق که بیرون آمدی به خاطر می آوری که قلبت در تپشهایش تنها نیست و لبخند می زنی.همین.