الان درست بيست و نه سال و ده ماه و بيست و نه روزه كه من به دنيا اومدم

گاهي وقتها حس مي كنم پير شده ام! گاهي وقتها فكر مي كنم بچه ام! پس كي احساس جواني مي كنم ؟ شايد امروز كه براي خودم رفتم تجريش و هم بستني قيفي خوردم و هم پيراشكي و دنبال كلاه كپ براي پسرم گشتم. كلاه بهانه بود . دلم مي خواست بگردم. بي بهانه مغازه ها را نگاه كنم و پيراشكيم را گاز بزنم و اگر وقتي بود و از سر پل پياده به تجريش مي رسيدم يك پيراشكي شكلاتي هم اونجا براي خودم جايزه مي خريدم كه نشد. وسط راه برگشتم. بس بود. چند تا چيز كوچولو خريدم. يه عرقگير ركابي براي مرد كوچولوي خونه كه شكل باباش بشه. من كي اين همه بزرگ شدم و خودم خبر ندارم ؟ آخرين باري كه از طرفهاي خودم رد مي شدم 17 سالم بود!!
***
شايد هم شروع شده. بحران سي سالگي؟چيزي به تولد من نمونده و به تموم شدن دهه 20. نوشته سولماز رو خوندم. سي ساله شدن يه جورايي خيلي به نظر بزرگ مياد. شايد وقتي 15 سالم بود فكر مي كردم كه سي ساله ها هيچ آرزويي ندارند. من هم مثل سولماز در آستانه سي سالگي هنوز احساس نمي كنم كه زن كاملي هستم. در آينه نگاه مي كنم. شايد 20 ساله كه بودم زيباتر بودم. قيافه ام جا افتاده است؟ نمي دونم. از كسي نمي پرسم. يك ماه و دو روز ديگر من سي ساله مي شوم و هنوز زن كاملي نيستم كه هيچ ... هزار تا آرزو دارم. يكيشو بگم ؟ مي خوام عروسي نوه مو ببينم! آرزو بر جوانان عيب نيست البته!!
***
ديگه چي بگم ... مزه داد آنلاين شدن و نامه تو رو خوندن و اشك ريختن.
***
مامانم الان داره يه سرهمي بنفش كه مال نوزادي من بوده تن سينا مي كنه! مامانم هم خوب حوصله داره. يه ساعتي بچه رو پوشك نكرد كه پاهاش هوا بخوره و نيازي به گفتن نيست كه سينا هم زحماتشو با يك فقره جيش سرتاسري جواب داد. البته بچه اي كه هفته اي يه روز مال آدمه و نوه هم هست حتما بايد حوصله شو داشته باشه ،‌ نه ؟
***
بعضي وقتها فكر مي كنم كه وبلاگ منو بجز آشناها و معدود دوستان مجازي مثل فرنوش و فرانكلين و سولماز 76 كسي ديگه نمي خونه. بعد مي بينم كه كامنتهايي دارم از كساني كه مثل من وبلاگ مي نويسن و من نمي شناسمشون. برام جالبه! راستش فكر نمي كردم نوشته هام براي غير آشناهام جذابيتي داشته باشه!
***
چي بگم ديگه ؟ اي همه اونهايي كه براتون عكسهاي 6 ماهگي پسرم رو فرستادم و نكردين يه خط بنويسين! ديگه عمرا براتون عكس بفرستم !! با همه تونم : بهاره ،‌ ايده ، الهام و كاترين!
شين بيست و نه سال و ده ماه و بيست و نه روزه

Popular posts from this blog

روز بیست و ششم : به غول چراغ جادو بگویید

- نادر شاه شاهان و گذشته های من