سی سالگی و یک تخت سه نفره

دیدین چطور شد؟ هیچی ... یواشکی و آروم آروم بدون اینکه خودم هم بفهمم امروز روز تولدمه و بالاخره با وجود تمام دست و پا زدنهای بیهوده سی سالم شد!
***
دیروز بالاخره موفق شدیم تخت سینا رو بیاریم توی اتاق خودمون و وصلش کنیم به تخت ما تا اینکه بتونیم در مقیاس خانواده روش بخوابیم! بماند که این کلک ناقلا احساس می کرد که تخت خودش یه جای جداگانه است و نصف مدت شب رو چسبید به من و فقط وقتی خیالش راحت شد که این دو تا تخت به هم وصل هستند راضی شد که بره تو جای خودش بخوابه!
***
از دو سه روز پیش که سینا برای اولین بار گفت "بابا" دیگه هیچی بجز بابا نگفته!
***
ای ناشمرده ،
کودک قلب من
این همه شمارش بیهوده را
ای کودک، کودک، کودک
دستهایت را
در آینه نگاه کن!
بزرگ شده ای!
جایی،
در ابری پنجره ها
بهار می آید،
بهار می رود
و تو آرام، آرام
پیر می شوی!
***
کاترین عزیزم تولدت مبارک!
شین سی ساله

Popular posts from this blog

روز بیست و ششم : به غول چراغ جادو بگویید

- نادر شاه شاهان و گذشته های من