به کجا چنین شتابان ؟ گون از نسیم پرسید
نمی خواستم بحث مهاجرت رو دنبال کنم. ولی خوب با توجه به کامنتهایی که گرفتم به نظرم میاد که یه سری نکات مبهم مونده. اولین چیزی که می خواهم بگم اینه که ناخوشایند بودن مساله مهاجرت از دید من به مذاق خیلیها خوش نیومده. چون این بر خلاف سیل افکار عمومیه. در واقع وقتی جایی حرف از رفتن کسی می شود همه به به و چه چه می کنند. " چه خوب !" " راحت می شوی " " نه برو چه اشکالی داره؟ سالی چند بار هم که میای و می ری " و از این حرفها. چیزی که کسی درک و لمس نمی کند ابعاد واقعی رفتن و دور شدن از خانواده است. این چیزی بود که من در نوشته ام تاکید به آن داشتم. این که دور شدن و رفتن به معنی یک روز و دو روز نیست. به معنی از دست دادن خانواده است. به معنی دور بودن از آنها در غمها و شادیهاست و غمها و شادیهای خودتان البته. این یک. مساله دوم این که من هم منکر مشکلات مسخره جامعه ایران نیستم. همون حرفی که باعث می شود بگوییم " خوب اینجا ایرانه دیگه..." هزار جور بدبختی داریم. گرانی هست. رفاه اجتماعی نیست. بانکهایمان صفهای عریض و طویل دارند و در ادارات هیچ کسی به کس دیگر احترام نمی گذارد. تمام اینها درست. هر چقدر هم که ما اینجا ریشه در خاک باشیم ندیدن این مشکلات ناممکن است. در عین حال بریدن از اینجا و رفتن بی ریشه شدن است. منکر این هم نمی شود شد. نه " زبان مادریت " را می توانی همراه خودت ببری. نه اندوخته های تجربی جامعه ات را. بیشتر وقتها نه حتی سواد و رتبه علمیت را. خانم مهندس آرشیتکتی که از ایران رفته و حالا خوشحال است که لیدر مهدکودک شده . یا آن یکی که با لیسانس مهندسی منشی گری می کند ... دیگری که در مک دونالد مشغول است و از این حرفها. آیا وارد جایگاه اجتماعی بالاتری شده اند ؟ به نظر من که نه. آیا منزلت اجتماعی بیشتری به دست آورده اند ؟ نه ... به نظر من که در نهایت هم چیزی بیشتر از یک شهروند درجه دو نخواهند بود. این بهای تولد ما در این مملکت است. ماندن در آن و رفتن از آن هر دو ویران کننده است.
مساله سوم روابط اجتماعی به منزله یک دلیل برای ماندن بود. دوستی نوشته بود که کسانی که وابستگیهای خانوادگی قوی دارند نباید بروند. که البته صد در صد این نوشته درست است. چیزی که نادرست می نمود این بود که چه کسی می تواند در برابر از دست دادن نزدیکترین عزیزانش بی تفاوت باشد ؟ مسلما هیچ کس ... مادرم شاید چند ساعت بعد از شنیدن خبر اینکه مادربزرگ من سکته دوم را کرده و به حال اغما رفته است سوار هواپیما شد و رفت آنجا. اما دیگر هرگز مادرش را به هوش ندید. آن سیل خوابالود مادربزرگم را بی اینکه بیدار کند 10 روز بعد با خود برد... همیشه که قرار نیست جوان بمانیم نه ؟
کسانی هستند که برای رفتن ساخته شده اند. آدمهای جاه طلبی که کله نترسی دارند و وابستگی خانوادگیشان هم کمتر است و صد در صد معتقدند که در ایران ناموفق خواهند بود. اینها باید بروند. اما به عقیده من کسی که جربزه موفقیت در وجودش باشد هرجای دنیا که باشد موفق خواهد بود. زیاد نوشتم. همین.
شین
مساله سوم روابط اجتماعی به منزله یک دلیل برای ماندن بود. دوستی نوشته بود که کسانی که وابستگیهای خانوادگی قوی دارند نباید بروند. که البته صد در صد این نوشته درست است. چیزی که نادرست می نمود این بود که چه کسی می تواند در برابر از دست دادن نزدیکترین عزیزانش بی تفاوت باشد ؟ مسلما هیچ کس ... مادرم شاید چند ساعت بعد از شنیدن خبر اینکه مادربزرگ من سکته دوم را کرده و به حال اغما رفته است سوار هواپیما شد و رفت آنجا. اما دیگر هرگز مادرش را به هوش ندید. آن سیل خوابالود مادربزرگم را بی اینکه بیدار کند 10 روز بعد با خود برد... همیشه که قرار نیست جوان بمانیم نه ؟
کسانی هستند که برای رفتن ساخته شده اند. آدمهای جاه طلبی که کله نترسی دارند و وابستگی خانوادگیشان هم کمتر است و صد در صد معتقدند که در ایران ناموفق خواهند بود. اینها باید بروند. اما به عقیده من کسی که جربزه موفقیت در وجودش باشد هرجای دنیا که باشد موفق خواهد بود. زیاد نوشتم. همین.
شین