برای آن زن دیگر

دراز کشیده است روی تخت. غلت می زند تا بخوابد. پاهای کوچکش را بلند می کند و محکم می کوبد به دشک. غلت می زند تا روی کتابها که گوشه تختش است. کتابی را برمی دارد و برمی گردد طرف من. غلت می زند روی شکمم و صورتش به صورتم می چسبد. نفسش را بو می کنم و مست می شوم. می بوسمش. کتاب را می اندازد روی صورتم و برمی گردد به تختش. کتابی را که می خوانم کنار می گذارم و فکر می کنم که هرگز کسی نخواهد توانست به اندازه من دوستش داشته باشد. می دانم که این حقیقت دارد. حالا که مادر شده ام این را می دانم. اما سینا این را نخواهد دانست ، نه تا روزی که کودکی در دامنش باشد. به یاد می آورم روزهای تند عاشقی را که فکر می کردم هرگز زنی الف را نمی تواند بیشتر از من دوست داشته باشد. فکر می کردم که این حقیقت دارد. شاید الف هم. حالا هر دو می دانیم که روزی زنی بیش از من دوستش داشته است. برای آن زن دیگر می نویسم. آن زن دیگری که روزی پسرم را در آغوش خواهد گرفت و نخواهد دانست که من چگونه برای لحظه لحظه اش عاشقانه انتظار کشیده ام. به دنیا آمدن. اولین خنده. تکان خوردن. حرکت کردن. غذا خوردن. دندان درآوردنهای بی پایان. راه رفتن. عشق . عشق. عشق. اما ، زن دیگر خواهد اندیشید که پسرم را بیش از من دوست دارد. بگذار فکر کند که حق با اوست. چرا که من هم اینطور فکر کرده ام. با این فکر عشقم را در قلبم به بالاترین جایگاه هستی رسانده ام و الف را حتی از مادرم هم بیشتر دوست داشته ام. دارم. زن دیگر هم روزی مادر خواهد شد. آن روز او هم خواهد فهمید. چهره مادر الف را هنگامی که فهمید که نوزادم پسر است به خاطر می آورم. زن دیگر رقیب زن دیگر. زن دیگری که حالا می فهمید. زن دیگری که آن روز من بودم. فردا دیگری خواهد بود.

شین

Popular posts from this blog

روز بیست و ششم : به غول چراغ جادو بگویید

- نادر شاه شاهان و گذشته های من