من دلم می خواهد به تمام کسانی که می شناسم و دوستشان دارم یک وبلاگ هدیه کنم

پرسه شبانه در کوچه های اینترنت ، حاصل نسکافه شبانه ام است. کتابم را کنار گذاشته ام و پرسه می زنم. نوشته های دوستانم را می خوانم. نوشته های آشنایان و بعد نوشته های غریبه ها را. سهم من از اینترنت همین وبلاگها هستند و بس. اگر به سایتی سر بزنم از خلال همین وبلاگهاست. من تجسم واقعی توهین به اینترنت و دنیای اطلاعاتم. من حتی ایمیلم را با اکراه چک می کنم و در دنیای مجازی اینترنت ، گوگل را به خدایی نمی شناسم. من دلم می خواهد به تمام کسانی که می شناسم و دوستشان دارم یک وبلاگ هدیه کنم. فکر می کنم که چه خوب بود اگر گاهی صبحها که بیدار می شدم چیزکی از بهاره می خواندم. کاش می نوشت برایم که چطور 31 ساله شده است و روزهایش را با همان تم تند دیوانه کننده اش. کاش می شد که طاهره می نوشت از کودک درون شکمش. از اینکه غربت و عشق را چطور به هم آمیخته و چه می کند با احساسهای مطلق کمال گرایانه اش. کاش کاتی وبلاگ داشت و شهامت این را داشت که می نوشت که از من دلخور است و چرا و شاید من که وبلاگ دارم می توانستم همین را برایش بنویسم. الهام اگر وبلاگ داشت حتما سال تا سال آپدیتش نمی کرد و من باز حرص می خوردم که از او بی خبرم. اگر ایده وبلاگ داشت شاید یکی دو تا شعر می نوشت و من این همه خودم را از شیدای سالهای 70 دور و گم احساس نمی کردم. اگر ، اگر و هزار اگر دیگر.... و چه خوب که بعضی دوستان نزدیکم می نویسند و چشمانم برق می زند وقتی بالای لیست جادویی بلاگ رولینگ می بینمشان. شاید وبلاگ جای گفتگوهای دور دوستانه را گرفته باشد اما در این قحطی زمان و گرفتاریهای مطلق دریچه ایست که مرا می کشاند تا لب پنجره خانه دوستانم و خیره می شوم به چشمهایشان و صدایشان را می شنوم، انگار که با هم حرف می زنیم و کاش باز هم مجالی بود تا با هم حرف می زدیم. سالهای زیادی از دوستیهای ما گذشته اند. ما بدون اینکه بفهمیم دهه سوم زندگیمان را می گذرانیم. خیلی سال گذشته است از ما و دوستیها و روزها. باور ندارم که پیر شده باشیم یا اینکه دوستی حادثه ای ساده در گذر زمان باشد. دلم می خواهد لحظه های نوشتنم را ابدی کنم و باور کنم که با نوشتنم چیزی از خودم در ذهن دوستانم جا می گذارم. که هستم در دریچه نگاهشان ، هر چند که شاید دیگر وقت نداریم که به نام دوستی با هم حرف بزنیم.

شین

Popular posts from this blog

روز بیست و ششم : به غول چراغ جادو بگویید

- نادر شاه شاهان و گذشته های من