دلم چیزی را می خواهد که نیست

بعضی وقتها ، وقتش نیست. وقت چیزی که نیامده، یا نیست. آیا می دانستید که تمام دلتنگیهای ما از عدم تعادل سرچشمه می گیرد؟ به تعبیر دیگر از اینکه با داشته هایمان شاد نیستیم و مدام به نداشته ها فکر می کنیم. تمام دلتنگی امروز صبح من از بی خوابی سرچشمه می گیرد. از خوابی که نیمه تمام مانده است و من در اتاق خواب را به رویش بسته ام. آمده ام اینجا که بنویسم و نشده است. ذهنم خالیست. ذهنم از هر چیزی خالیست. بعد به خودم یادآوری می کنم که بروم سراغ سی دی هایم ... چیزی گوش کنم. وقتش نیست. الان نمی توانم درسهای روانشناسی بشنوم. یا اینکه فیلم تاثیر پروانه ای* را هل بدهم در درایو و در این سکوت صبحگاهی بنشینم به تماشا... نه وقتش نیست. یا اینکه جزوه های بازیم را بخوانم تا بازی جدید پیدا کنم... نه. می دانی الان دلم چه می خواهد؟ یک صبحانه داغ دو نفره در درکه! مثل آن صبحهای دوشنبه ای که از همه دنیا می دزدیدم. الان دقیقا دلم همین را می خواهد!
***
می دانید که اگر بتوانیم بعضی از مشکلات ذهنی لایه ناخودآگاهمان را وارد لایه خودآگاه کنیم ، خود به خود از بین می روند؟ انگار این مشکلات کوچک و ناچیز که در 5 سالگیمان به شکل معضلی ناب وارد ناخودآگاهمان شده اند و با میخ بر سنگ کنده شده اند، در برابر آفتاب دانش مثل دانه برفی آب می شوند... پوف! جالب بود.
***
این نوشته ها آن چیزی نیست که این وقت صبح هوس خواندنش را داشته باشید!
***
مادرهای عزیز، شاغل یا خانه دار... سر جدتان هر تصمیمی که در مورد کار کردن یا نکردن می گیرید آمادگی عواقبش را داشته باشید. از هیچ چیزی به اندازه خواندن نوشته های مادران شاغلی که مدام ناله می کنند که به بچه ها نمی رسیم و عذاب وجدان داریم ، عصبانی نمی شوم. عذاب وجدان به هیچ درد بچه نمی خورد. به جای این ، سعی کنید از وقتی که در اختیار دارید بهترین استفاده را بکنید... و می شود. متاسفانه ما ایرانیها جماعتی همیشه نالان هستیم و کمتر از همیشه آماده تغییر. کار کردن مادران سخت است. اما اگر برای شما و زندگیتان - به هر دلیلی - الزامیست ، با وجدان راحت پذیرایش باشید و به جای عذاب کشیدن برای بچه وقت خوب بگذارید. - وقت خوب وقتی در روز است که مختص بچه است و به فعالیتی که بچه از شما می خواهد اختصاص دارد. - مادر شاغل خندان باشید! برای بچه تان خیلی بهتر است.
***
مادران شاغل این مطلب را هم بخوانید: مادران شاغل و ارتباط با فرزندان
***
موبایلم را روشن می کنم.یک اس.ام.اس از مهندس م. گرفته ام با این مضمون : " لطفا فوری به من زنگ بزن ، مربوط به یک کار معماری است" به تاریخ اس.ام.اس نگاه می کنم، مال دو روز پیش است!
***
یکی از قوانین نانوشته سینا این است که عصرها توی بغل من می خوابد ، اما شبها محال است این کار را بکند! گاهی شبها که رواندازش را پس می کند و می بینم تنش سرد است می کشمش طرف خودمان تا گرم شود ، یک لگد جانانه تحویل می گیرم و بعد می رود در منتهی الیه تختش و معمولا پشت به ما می خوابد!
***
دیروز به عشق تولد مازیار خوابش نمی برد. ساعت 5 عصر به زور خواباندمش تا شب سرحال باشد. بعد از یک ساعت بلند شده و وقتی دیده هوا تاریک است - بهش گفته بودم وقتی هوا تاریک شد می ریم تولد - به من می گه : "یالا بریم!" دیشب خیلی خوش گذشت. مازیار عزیزم ، تولدت مبارک...
***
بعضی وقتها وقتش نیست. مهم نیست که فعالیتی که در ذهنتان دارید چقدر هوس انگیز باشد. مثل الان که فقط عدسی داغ می چسبد و درکه!

خانم شین

* the butterfly effect

پ.ن. فرانکلین جان نمی شود من شماره ها را برایت ایمیل کنم؟ من شماره دار نوشتن توی ذاتم نیست.

پ.ن. جواب کامنتهای پست قبل را مفصل در کامنت دانی پست قبل نوشته ام ... به آنجا رجوع کنید

پ.ن. مامان محمود عزیز، معمولا کامنتهای پستهای قبلیم را چک نمی کنم اما دیروز تصادفی کامنت شما را دیدم. سینا تا همین اواخر در حمام به آب ریختن روی سرش اعتراض می کرد. اما با بازی فواره به این کار رضایت داد. - بازی فواره یعنی شلنگ آب را بگیر طرف دهن خودت و فوت کن به بچه که خیس بشود!! - الان گاهی خودش روی سر خودش آب می ریزد. گاهی هم که من می خواهم زیاد بازی نکنم ازش می خواهم که بالا را نگاه کند تا من سرش را بشورم و اینطوری آب روی صورتش نمی ریزد

پ.ن. آقای الف به من افتخار نمی کنی؟ تیکر رو خودم درست کردم بدون خراب کردن کل صفحه! جان من افتخار نمی کنی؟

Popular posts from this blog

روز بیست و ششم : به غول چراغ جادو بگویید

حجم کوچک دلنگرانیهای آینده