راز خونین کیسه سیاه - داستانگونه

فروشنده سوپر ماركت پسر جوان و محجوبي است. مي گويم : "يك استن و يك بسته نوار بهداشتي". سرخ مي شود. نوار بهداشتي را كه مي آورد عذر خواهي مي كند كه كيسه سياه ندارد. مهم نيست. ديگر مهم نيست. اين محموله خطرناك كه روزي حمل و نقلش از مواد مخدر دشوارتر بود ديگر باعث شرم من نمي شود.
***
در كلاس درس نشسته ام. 14 ساله ام. درد دارم. لكه قرمز زير لباسم لحظه به لحظه بزرگتر مي شود. دارم از ترس و خجالت مي ميرم. آرام كوله خاكستري و بنفش نويم را سر مي دهم زيرم. مي ترسم از كسي كمك بگيرم. مي ترسم. هيچ يادم نيست آن روز چطور به خانه برگشتم. اما يادم مي آيد كه لكه قرمز روي كوله ام پاك نشد كه نشد. نمي دانستم كه لكه خون را نبايد با صابون شست. لكه سياه و مسخره اي ماند روي كوله ام و سه سال تمام ،هر روز با ديدنش يادم آمد كه چه شرمي را تحمل كرده ام و چطور جان سالم به در برده ام.
***
بعدها بزرگتر كه شدم ياد گرفتم كه هميشه نوار بهداشتي همراهم داشته باشم. ياد گرفتم كه از دوستانم خجالت نكشم و خيلي بعدتر ياد گرفتم كه عادت ماهيانه شدن يك مساله كاملا طبيعي است. نشسته بودم و فكر مي كردم به بار شرمي كه با آموزش اين مساله بر دوشم نهاده اند و فكر مي كردم : چرا؟ شايد جوابش ساده باشد. شايد مادرم كه زني نيمه مدرن بود نمي دانست كه اين شرم تاريخي ريشه در نگاه سنتي به زن دارد. همان نگاهي كه زن را به صورت وسيله عشرت مي بيند ، دوره اي كه نمي تواند رابطه برقرار كند، بايد با شرم سرش را پايين بيندازد و زير دست و پا نگردد. آثار اين شرم تاريخيش را هم دورترين نقاط ممكن پنهان كند. زن بودن گناهي بزرگ و شرمناك بود. از آن بدتر اينكه اين وسيله،‌ موقتا غير قابل استفاده مي شد.
***
زماني را يادم مي آيد كه نوار بهداشتي خريدن به خودي خود كاري وحشتناك بود. پدرم براي اينكه از اين شرم ماهانه در امان باشد ،‌ كارتون كارتون نوار بهداشتي مي خريد و تا مدتها من نمي دانستم كه مارك ديگري به جز "اركيد" هست و نوارهاي بالدار و نازك و هزار اختراع جديد ديگر به بازار آمده اند! نمي دانستم كه مي شود رفت به سوپر ماركت سر كوچه و يكي از اين بمبهاي شرم و وحشت را خريد. اغراق مي كنم؟ شايد يادت رفته است.
***
الهام در شركتي كار مي كرد كه يكي از توليداتش "چسب نوار بهداشتي " بود. الهام از دختر بودنش ناراحت نبود. او اولين كسي بود كه به من ياد داد كه خواستن نوار بهداشتي از دوستان جز گناهان كبيره نيست ! آزاده تعريف مي كرد از روزهايي كه براي شناختن راز سرخ زنهاي پيرامونش اسم رمزي داشتند و بند و بساطي.تا وقتي كه كتابهاي راهنماي دوران بارداري را مي خواندم نمي دانستم كه واقعا در درونم چه اتفاقي مي افتد . ديدم كه قصه اش ساده تر از اين حرفهاست. چيزي در درون زن هست كه نامش تخمدان است. هر ماه يك تخمك توليد مي كند. اين تخمك كه توانايي بارور شدن و تبديل به يك نطفه را دارد در فضاي خالي رحم سرگردان مي شود. وقتي تاريخ مصرفش تمام شد مي ميرد و با مرگش ديواره رحم را فرو مي ريزاند. به اين ترتيب گريه خونين رحم زن براي از دست دادن فرصت پروراندن يك زندگي آغاز مي شود! به همين سادگي. نه قصه اردكها و زنبورها و نه حتي يك كلمه غير مناسب براي يك دختر 13 ساله.
***
اگر روزي دختري داشته باشم اولين روز خونينش را جشن مي گيرم. به او مي گويم كه بدنش خود را براي بزرگترين ضيافت زندگي زنانه اش آماده مي كند. مي گويم كه زن بودن قشنگ و زيباست و هيچ وقت نبايد از اين روزهايش خجالت بكشد. به او ياد مي دهم كه به آنچه كه هست مغرور باشد. به خاطر توان شگفت بارور شدن و زيبايي درونش. اگر روزي دختري داشته باشم از 13 سالگيش يادش مي دهم آنچه را كه من بعد از اين همه سال زندگي با شرم و درد در 31 سالگي ياد گرفته ام.

شين

پ.ن. این داستانگونه دقیقا پانصدمین پست وبلاگ من است

Popular posts from this blog

روز بیست و ششم : به غول چراغ جادو بگویید

- نادر شاه شاهان و گذشته های من