هوش عاطفی - قسمت اول

هوش عاطفی یعنی شناخت احساسات. احساس یعنی یک حالت روحی و روانی ناشی از یک رویداد یا محرک بیرونی. ما مدام در معرض محرکهای بیرونی هستیم پس هیچ وقت نمی توانیم بدون احساس باشیم. احساسات به چهار بخش اصلی تقسیم می شوند : شادی - غم - ترس و خشم. بقیه احساسات زیر مجموعه اینها هستند. این احساسات اصلی مثل رنگهای اصلی در پرینتر هستند. تمام رنگهای دیگر از ترکیب این چهار رنگ ساخته می شوند. هوش عاطفی تنظیم کننده احساسات است. هر چه هوش عاطفی رشد یافته تر باشد عکس خروجی از پرینتر شفافتر و زیباتر خواهد بود. این احساسات جز بالقوه ما هستند.- با ما زاده می شوند-
***
80 درصد خوشبختی ما در گرو احساس ماست. عقل اصلا به خوشبختی ما کمک نمی کند. احساس به ما می گوید که جهت حرکت ما در جاده زندگی درست است یا نه. جهت حرکت را هوش معنوی تعیین می کند. - مسیر زندگی را - اگر در مسیر درست نباشیم احساس به ما هشدار می دهد.
***
ما برای شاد بودن نیازی به دلیل نداریم. برای ناشادی به دلیل نیاز داریم. اگر شاد نیستم جایی در وجود من اشکال دارد. هیچ کس در بیرون من نمی تواند مرا ناشاد کند. مسبب شادی و ناشادی من خودم هستم. اگر شاد نیستی برو دنبال دلیلش ( نه مقصر!) . خیلی از ما پر هستیم از احساس گناه. احساس گناه به هیچ دردی نمی خورد. کاری بکن ولی غصه نخور. مادرهای فداکار* ایرانی بچه هایی پر از احساس گناه دارند. احساس اصلی شادی است. سه احساس دیگر برای یادآوری به ما و برگشت به شادی هستند. در جامعه ما هوش عاطفی پایین است برای همین غم و غصه را هنر می دانند.
***
مسئول غم و شادی من خودم هستم. نه هیچ کس دیگر. آماده اید؟ این مسئولیت را به عهده می گیرید؟
***
احساس در مغز ما چطور به وجود می آید :

چشم ---------> مترجم ----------->عقل------------->احساس

عقل احساسات ما را کنترل می کند. نوزادی که به دنیا می آید عقل و احساس را دارد. اما مترجمش در طول زمان پر می شود. مثلا بچه کوچک اگر سوسک را ببیند هیچ عکس العملی نشان نمی دهد. ممکن است به سوسک دست بزند یا در دهنش بگذارد. ولی وقتی مادر سوسک را می بیند و جیغ می زند در مترجم بچه اینطور حک می شود : سوسک حیوان خطرناکیست. آدم را می خورد!! عقل سوسک و نهنگ را از هم تشخیص نمی دهد. مترجم فقط می گوید : خطر... بدو!!
***
تجربه هایتان ، تجربه های شماست یا مادرانتان؟ ( این کثیفه! این بده! ...) ما هم با بچه هایمان همینطور رفتار می کنیم. هر چه به بچه یاد می دهیم محفوظات مترجم مغز ماست. نمی گذاریم خودش تجربه کند. از طرفی دیگر خط میانبری هست بین مترجم و احساس. گاهی مترجم بدون استفاده از فیلتر عقل مستقیما روی احساس اثر می گذارد که اسمش می شود جنون آنی. یا کارهایی که در زمانهای اضطراری از ما سر می زند. مثل مادری که بچه اش در معرض خطر حمله یک حیوان درنده است. عقل می گوید : بدو. فرار کن. ولی احساس او را جلو می برد که بچه اش را نجات بدهد.
***
مترجم همان ذهن است. تمام بیماریهای روانی از اینجا سرچشمه می گیرد. مترجم مساله و مشکل اصلی ماست. مترجم ما را
شرطی می کند. آمدن یک محرک ثابت باعث احساس ثابت می شود. ( سگ پاولف) نوزاد خیلی زود شرطی می شود. استفاده از احساسات اکتسابی است. واکنش بر پایه احساسات را کودک از محیط می گیرد. احساس از درون می آید. ما نمی توانیم الگوهای مترجم را پاک کنیم ولی با کمک هوش می توانیم پالایشش کنیم. مترجم همان والد است. والد به دو شکل ظاهر می شود : والد سرزنشگر (پیرزن درون) و والد حمایتگر.
***
(شکل ----> احساس)------> ذهن

والد - بالغ - کودک = شکل- هوش متعادل - احساس
***
اگر بالغ فعال نباشد یک موجود منفعل و نظاره گر می شود. والد می گوید : خشمگین شو. بالغ می گوید : چشم. عصبانی شو. چشم. این زمانیست که احساس شادی نداریم. زمانی که بالغ نظاره گر است.
***
ذهن مرتب به گذشته و آینده می رود. ذهن قضاوت گر است. بد و خوب. از نظر هوش اصلا بد و خوب وجود ندارند. مسائل یا مخربند یا سازنده. خواندن و تلمبار کردن اطلاعات گنده تر کردن والد است. باید اطلاعات را به روز کنیم و به کار ببریم - کار بالغ - بالغ توصیف می کند. ذهن قضاوت می کند. اگر در روز 5 دقیقه آگاهانه قضاوت نکردید آن روز را جشن بگیرید. فقط مشاهده بدون قضاوت داشته باشید. ( نه خودت و نه دیگران )
***
علامت دیگر ذهن این است که یا گذشته است یا در آینده. نمی تواند در لحظه حال زندگی کند.
***
فقط توصیف کنید. خوب و بد نکنید.
***
برای رشد بالغ باید رویدادها را از احساس ناشی از آن رویداد جدا کنید. ( مثلا کیف کسی را می زنند او غمگین و عصبانی می شود. وقتی 20 بار به این موضوع فکر می کند مثل این است که 20 بار کیفش را زده باشند.) وقتی بالغ رشد می کند نمی گذارد رویداد ، احساس ما را تحریک کند. ذهن از تغییر می ترسد. بالغ با دانایی و آگاهی رشد می کند. ما باید از احساسات دیگرمان عبور کنیم و دوباره برسیم به شادی. به ما اجازه نداده اند. ما هم به بچه هایمان اجازه نمی دهیم.
***
دانشتان در درجه اول باید روشنگر زندگی خودتان باشد. نورافکنها را به خانه همسایه نندازید. - همسر ، دوست ، همسایه ....- اول خودتان.
***
احساسات مثل بو است. اگر بوی بد در جایی بپیچد پنجره را باز می کنیم که بیرون برود. حبسش نمی کنیم. مدام بهش رجوع نمی کنیم. وقتی احساس بدی دارید پنجره های ذهن را باز کنید. رویداد را از احساس جدا کنید. بگذارید برود. بگذارید احساس رد شود. احساس با مشاهده بدون قضاوت رد می شود. احساس انرژی است. اگر باهاش درگیر شوید چاق می شود. اگر تاییدش کنید چاق می شود. - حتی احساسات خوشایند گذشته چون دیگر محصولش شادی نیست، حسرت است. -
***
تنها لحظه ای که متعلق به من است همین لحظه است. تنها لحظه ای که مال من است ، اینجا و اکنون است. اگر از اینجا و اکنون لذت می برم در آینده هم لذت خواهم برد. زندگی من این لحظه است. همین لحظه که این کلمات را می نویسم.
***
با همسرتان روابط بالغانه برقرار کنید. بالغ توصیف می کند. روابط کودکانه با کنترل بالغ خوب است. ( اگر کودک درون شاد باشد) چقدر همسرتان را قلقلک می دهید؟ آب به هم می پاشید؟ روی کول هم می پرید؟ کودک درونتان زندانی است و دارید با پیرزن و پیرمردهای 90 ساله زندگی می کند.
***
سرزنش زخم زبان والد است. پیرزن و پیرمردها زود قاطی می کنند!!
***
در لحظه باشید. در لحظه زندگی کنید. نترسید از رها کردن احساسات. ما برای خندیدن احتیاجی به دلیل نداریم. اگر احساسات را رها کنید در ذهن حالت غریبه ای به وجود می آید به نام "هیچی" هیچی یعنی همه چیز. ذهن کودک پر از "هیچی" است. برای همین همه چیز برایش جذاب است. ذهن وقتی در حالت "هیچی" است بهترین حالت است. ذهنتان را به "هیچی" عادت دهید آن وقت همه چیز برایتان جذاب می شود.
***
راهکارهایی برای در لحظه ماندن و عبور از احساسات بد :

1- نوشتن. احساسات بدتان را بنویسید و بعد نوشته را بدون دوباره خواندن بسوزانید. ( استفراغ ذهنی - اگر دوباره بخوانید یعنی استفراغ را دوباره ...!)
2- کار هنری
3- ورزش
4- کار خانه

همه اینها کمک می کند به خالی کردن ذهن.

هوش عاطفی - قسمت اول - مدرس آقای محمود سلطانی
خلاصه نویسی : خانم شین

* مادر فداکار کلاسیک به معنی مادری که همه چیز را قربانی بچه اش می کند و مدام در هر فرصتی این موضوع را یادآوری می کند.

Popular posts from this blog

روز بیست و ششم : به غول چراغ جادو بگویید

حجم کوچک دلنگرانیهای آینده