هنر درک احساسات و قسمت دوم هوش عاطفی
درک احساسات که در این بخش از هوش عاطفی مطرح می شود فقط مربوط به بچه ها نیست .مشکلی است که همه ما به نوعی در زندگی روزمره مان با آن درگیریم. بسیاری از رنجشها از همسران یا از دوستان از "عدم درک احساس" سرچشمه می گیرد. هنری که متاسفانه نداریم و پدران و مادرانمان چگونگیش را به ما آموزش نداده اند. می دانم که بیشتر خواننده های این پستهایم مادرها هستند اما با تمام وجود خواندن این نوشته را به همه - پدران ، خانمها و آقایان مجرد - توصیه می کنم. شاید که این نوشته ها برای شما هم چراغ کوچکی روشن کند تا راه را بهتر ببینید. شاید بتوانیم با درک احساسات اطرافیان کمکشان کنیم که از احساسات بدشان عبور کنند. کسی به ما کمک نکرده است. بیایید با هم یاد بگیریم و به هم کمک کنیم. در ضمن مطالب این قسمت با مثالهای زیادی همراه بود. من سعی کردم برای حفظ حال و هوای جلسه تا حدودی مثالها را هم در خلاصه نویسی ام بیاورم. مثالها برای درک بهتر مساله به شما کمک می کند. برای همین این نوشته از همیشه مفصلتر است. ممنون که حوصله می کنید.
***
هوش عاطفی - قسمت دوم
ما تمرین نکرده ایم که در احساس نمانیم و از احساس عبور کنیم. باید بدانیم که احساس اصلی شادی است . قرار نیست که بچه های ما احساس ناخوشایند را تجربه نکنند. قرار است که در این احساسات نمانند. عبور کنند و برگردند به شادی. چه باید بکنیم که کودک در احساس نماند؟
***
مثال اول : بچه به سراغ مادرش می آید با گریه. "مامان ،جوجه ام مرده!" عکس العمل مادر و احساسی که در کودک غمگین ایجاد می شود ،بررسی می شود:
1- بغلش می کند -----> پیغامی که این عکس العمل به بچه می دهد این است که هر موقع نوازش می خواهی غمگین باش. کودک تصمیم می گیرد که همیشه غصه دار زندگی کند تا نوازش بگیرد. در موقع احساس ناخوشایند کودکتان را نوازش نکنید.
2- مادر جواب می دهد "مرد که مرد. به درک!" -----> توهین به احساس کودک. ایجاد فاصله عاطفی
3- مادر جواب می دهد " گریه نکن. یکی دیگه برات می خرم" ------> پیغامی که کودک می گیرد این است که احساست را با پول عوض کن. هر احساس بدی که داری با پول ازت می گیریم.
4- مادر پرس و جو می کند " چی شد؟ چطوری مرد؟ تو جوب افتاد؟ گربه بردش؟" -----> پیغامی که به بچه می رسد این است که مهم این نیست که تو چه احساسی داری. مهم این است که چه اتفاقی افتاده!!
5- مادر می زند زیر گریه. سعی می کند مثل بچه غمگین باشد ------> نتیجه این برخورد افزایش و تشدید غم است. بچه فکر می کند " جوجه من مرده ببین مامان چیکار می کنه. پس من باید بیشتر ناراحت باشم!!"
6- مادر سعی می کند حواس بچه را به چیز دیگری پرت کند. "بیا بهت شکلات بدم." ------> فریب کودک
7- مادر جواب می دهد " مادرت که نمرده که اینجور گریه می کنی که!!" -----> سرزنش - احساس گناه
8- مادر سعی می کند با شوخی کردن ناراحتی را از دل کودک در بیاورد. -----> تحقیر احساس کودک
***
تمام این روشها مخرب است. هیچ کدام درست نیست و به کودک کمکی برای عبور از احساسات نمی کند.
***
مثال دوم : در خیابان همکارتان را می بینید. بسیار غمگین و ناراحت است. می پرسید : " چه شده ؟ " و جواب می دهد "مادرم مرده" برخورد شما چیست؟ آیا هیچکدام از برخوردهای بالا را با او می کنید؟ نه. ما فقط با شخص غم دیده "همدردی" می کنیم. علت این است که ما فکر می کنیم که غم از دست دادن مادر جدی است اما به اشتباه فکر می کنیم که غم از دست دادن جوجه برای بچه جدی نیست. در حالی که برای بچه این غم به مراتب جدیتر است. او دنیا برایش تمام شده است. فقط کسی را می خواهد که درکش کند.
***
چگونه به کودک نشان بدهیم که احساسش را درک می کنیم ؟
پاسخ : برای درک احساس کودک و همدردی با او با کودک صورت به صورت و نگاه به نگاه باشید ( هم سطح او شوید) برای دو دقیقه تمام دنیا را تعطیل کنید و با تمام وجود این تکنیک را انجام دهید. نگاه بسیار مهم است. - نگاه با تجربه به دست می آید و دروغ نمی گوید - کلماتی را استفاده کنید که نشان بدهد که شما عمق فاجعه را درک می کنید. احساس قضاوت بر نمی دارد. احساس را با عقل نمی توان سنجید. احساس دلیل نمی خواهد. عقل ندارد. منطق ندارد. انسان در موقعی که احساسی دارد نیاز دارد که کسی حالش را بفهمد.
***
برخوردهای صحیح برای مثال اول : جملاتی شبیه " آخی جوجه ات مرد. چقدر جوجه تو دوست داشتی. خیلی غصه می خوری. می خوای گریه کنی؟ بشین و گریه کن."
***
بگذارید بچه با احساس ناخوشایندش مدتی بماند. بچه را از احساس ناخوشایندش جدا نکنید. تکرار می کنم قرار نیست که بچه های ما احساس ناخوشایند را تجربه نکنند. قرار است که در این احساسات نمانند. عبور کنند و برگردند به شادی. بعد از تجربه احساس ، بعد از یک ربع ساعت بهش یک جایگزین بدهید تا برگردد به زندگی. حالا می توانید هر کدام از پیشنهادهای بالایی ( مثال اول) را دوباره مطرح کنید. می توانید بهش یک جایگزین بدهید. حواسش را پرت کنید و پرس و جو کنید که چه اتفاقی افتاده است.
***
مثال سوم : بچه پایش به جایی خورده و درد گرفته. نگویید "عیبی نداره". خیلی ساده جواب بدهید : " آخ... دردت اومد. کجات خورد؟ خیلی درد داره؟" بچه در ذهنش در میابد که شما دردش را درک کرده اید. می رود دنبال بازی. یا اینکه بچه از چیزی می ترسد " چرا ترسیدی؟ اینکه ترس نداره که. تو قهرمانی..." ترس درونی می شود. باید بگذاریم بچه ها احساسهای بد را تجربه کنند و با درک احساس به عبورشان از این احساسهای بد کمک کنید.
***
مثال چهارم : در آشپزخانه اید. نیمرو دارد می سوزد. بچه بزرگتان دنبال جورابش می گردد. بچه کوچکتان از گرسنگی ونگ می زند. اداره تان دیر شده است. شوهرتان وارد آشپزخانه می شود " می بینم که روز قشنگی رو شروع کردی. صبح که اینه وای به بقیه روزت!!" چه عکس العملی نشان می دهید؟ چه احساسی دارید؟ ( جواب خانمها : "با همان ماهیتابه می کوبم توی سرش."،" خفه اش می کنم!!"،"باهاش دعوا می کنم" ، "از آشپزخانه بیرونش می کنم" و ...) حالا در همان وضعیت قبلی فرض کنید که شوهر وارد آشپزخانه می شود و زیر نیمرو را خاموش می کند. به خانمش می گوید : " آخی چه قدر کارت سخته. خدا کمکت کنه." حالا چه حالی دارید؟ ( جواب خانمها ..." آه رویایی!! مگر می شود؟ ممکن است روزی؟...")
***
به ما در کودکیمان اجازه نداده اند که از احساسمان عبور کنیم. مدام گفته اند "چرا گریه می کنی؟" در حالت احساس ناخوشایند به بچه کمک نکنید. مشکلش را حل نکنید.
***
احساس بد و خوب ندارد. درست و غلط ندارد. درک احساسات سن و سال ندارد. در درک احساسات گوشی برای شنیدن ، چشمی برای دیدن و قلبی برای درک کردن داشته باشید.در درک احساس شما به عنوان یک آینه عاطفی عمل می کنید. آینه همان که هستی را - بدون قضاوت - به شما نشان می دهد. " تو غمگینی. تو حسادت می کنی و ..." همان چیزی که هست.
***
مثال پنجم : بچه بستنی می خواهد . جیغ و داد می کند و گریه . شما جواب می دهید : " ساکت ... بچه گنده برای یه بستنی ببین چه می کنه!!" جواب و برخورد درست این است. " آخی دلت خیلی بستنی می خواد نه؟ خوب چون صبح یکی خوردی الان برات نمی خرم ولی اگه ناراحتی می تونی گریه کنی!" شما بچه را درک کنید ولی تسلیم او نشوید. کار خودتان را بکنید. در مقابل بچه ها نه تسلیم بشوید و نه عصبانی. مشکل اینجاست که ما پدر و مادرها می خواهیم فوری مشکل بچه ها را حل کنیم. برای برخورد صحیح با بچه نه حوصله داریم و نه وقت! در برابر بچه ها مقاوم و محکم باشید نه تسلیم و نه عصبانی.
***
هر وقت که عصبانی می شوید در درونتان همان کودک 5 ساله هستید. بالغ است که درک احساسات می کند. باید حضور بالغ در وجودتان نهادینه شود.
***
چند نکته مهم در مورد احساسات :
1- احساسات جز بالقوه ما هستند - با ما زاده می شوند - هر چیزی که با ما زاده می شود برای خوشبختی ما لازم است. احساسات باید شکوفا شوند. هدایت شوند و تجربه بشوند تا به خوشبختی ما کمک کنند.
2- درک احساسات کودکان بزرگترین مرحله شناخت آنهاست. تا احساس بچه ها را نشناسیم آنها را نشناخته ایم.
3- به احساس بچه احترام بگذارید. تا بچه ها یاد بگیرند که به احساس دیگران احترام بگذارند.
4- درک احساس کودک یعنی پذیرش کودک به همان شکلی که هست. احساس کودک را گزینش نکنید. خوب و بد نکنید. کودک را همانطور که هست با احساسش بپذیرید.
5- کودک باید بداند که داشتن احساس منفی و بیان احساس منفی تاثیری در رابطه اش با والدین ندارد.
***
کودک باید بداند که داشتن احساس منفی و بیان احساس منفی اشکالی ندارد اما در عمل محدودیت دارد. مثلا نباید کسی را به خاطر داشتن احساس ناخوشایند بزند یا اینکه از کلمات رکیک استفاده کند. باید در مقابل کودکان هر جا که لازم شد بایستیم. نه با خشونت بلکه با اقتدار. ایستادن سازنده و محکم.
***
(از اینجای جلسه به بعد به قسمت اول هوش عاطفی برمی گردد و مختص بچه ها نیست.)
برای تغییر هر چیزی باید اول مشاهده بدون قضاوت داشته باشیم. تا وقتی داریم خودمان را سرزنش می کنیم نمی توانیم چیزی را تغییر بدهیم. اول باید پذیرش کنید - پذیرش با قبول کردن متفاوت است. - وگرنه تغییر اتفاق نمی افتد.
***
وقتی احساس ناخوشایندی دارید که قادر به عبور از آن نیستید توجه داشته باشید که احساسات منفی تا زمانی که بیرون ریخته نشوند ، به وضوح دیده نشوند ، به آنها توجه نشود و به عنوان یک واقعیت پذیرفته نشوند تا آخرعمر می مانند و عذاب می دهند و هیچ وقت بهبود نمی یابند.
***
برای عبور از احساس بد "استفراغ" می کنیم. باید بپذیریم که سمی وارد بدنمان شده است. در موقع "استفراغ" همسایه ها را خبر نمی کنیم. ازش فیلم نمی گیریم. چون حالا ما بزرگ شده ایم نفرتها و احساسات بد ما هم بزرگ شده اند. حالا شده اند به شکل نفرت از مادر. نفرت از پدر. احساساتتان را با وضوح و بدترین کلماتی که بلدید و به ذهنتان می رسد بنویسید. فقط احساس و با کلماتی که بهتان آرامش می دهد. هر صفحه که تمام شد تا کنید و دیگر بهش نگاه نکنید. تا زمانی که آرام بشوید ادامه بدهید. بعد از آرام شدن تمام ورقهای تا شده را بدون دوباره خواندن بسوزانید. هیچ کس - حتی خودتان - حق ندارد یک کلمه از آنها را بخواند. اینطوری به آرامش می رسید. تخلیه می شوید.
***
توجه داشته باشید که هیچ کس نمی تواند دیگری را از لحاظ احساسی آزار بدهد. دیگران " محرک" هستند نه "مسبب"
***
گاهی باید در مورد احساساتان با اطرافیان صحبت کنید یا برای آنها نامه بنویسید. توجه داشته باشید که برای گفتن احساستان "تلفن" را انتخاب نکنید. - این با آن تخلیه احساس و نوشتن قبلی کاملا فرق دارد ها!!-
قسمت دوم هوش عاطفی - مدرس آقای محمود سلطانی
خلاصه نویسی : خانم شین
***
هوش عاطفی - قسمت دوم
ما تمرین نکرده ایم که در احساس نمانیم و از احساس عبور کنیم. باید بدانیم که احساس اصلی شادی است . قرار نیست که بچه های ما احساس ناخوشایند را تجربه نکنند. قرار است که در این احساسات نمانند. عبور کنند و برگردند به شادی. چه باید بکنیم که کودک در احساس نماند؟
***
مثال اول : بچه به سراغ مادرش می آید با گریه. "مامان ،جوجه ام مرده!" عکس العمل مادر و احساسی که در کودک غمگین ایجاد می شود ،بررسی می شود:
1- بغلش می کند -----> پیغامی که این عکس العمل به بچه می دهد این است که هر موقع نوازش می خواهی غمگین باش. کودک تصمیم می گیرد که همیشه غصه دار زندگی کند تا نوازش بگیرد. در موقع احساس ناخوشایند کودکتان را نوازش نکنید.
2- مادر جواب می دهد "مرد که مرد. به درک!" -----> توهین به احساس کودک. ایجاد فاصله عاطفی
3- مادر جواب می دهد " گریه نکن. یکی دیگه برات می خرم" ------> پیغامی که کودک می گیرد این است که احساست را با پول عوض کن. هر احساس بدی که داری با پول ازت می گیریم.
4- مادر پرس و جو می کند " چی شد؟ چطوری مرد؟ تو جوب افتاد؟ گربه بردش؟" -----> پیغامی که به بچه می رسد این است که مهم این نیست که تو چه احساسی داری. مهم این است که چه اتفاقی افتاده!!
5- مادر می زند زیر گریه. سعی می کند مثل بچه غمگین باشد ------> نتیجه این برخورد افزایش و تشدید غم است. بچه فکر می کند " جوجه من مرده ببین مامان چیکار می کنه. پس من باید بیشتر ناراحت باشم!!"
6- مادر سعی می کند حواس بچه را به چیز دیگری پرت کند. "بیا بهت شکلات بدم." ------> فریب کودک
7- مادر جواب می دهد " مادرت که نمرده که اینجور گریه می کنی که!!" -----> سرزنش - احساس گناه
8- مادر سعی می کند با شوخی کردن ناراحتی را از دل کودک در بیاورد. -----> تحقیر احساس کودک
***
تمام این روشها مخرب است. هیچ کدام درست نیست و به کودک کمکی برای عبور از احساسات نمی کند.
***
مثال دوم : در خیابان همکارتان را می بینید. بسیار غمگین و ناراحت است. می پرسید : " چه شده ؟ " و جواب می دهد "مادرم مرده" برخورد شما چیست؟ آیا هیچکدام از برخوردهای بالا را با او می کنید؟ نه. ما فقط با شخص غم دیده "همدردی" می کنیم. علت این است که ما فکر می کنیم که غم از دست دادن مادر جدی است اما به اشتباه فکر می کنیم که غم از دست دادن جوجه برای بچه جدی نیست. در حالی که برای بچه این غم به مراتب جدیتر است. او دنیا برایش تمام شده است. فقط کسی را می خواهد که درکش کند.
***
چگونه به کودک نشان بدهیم که احساسش را درک می کنیم ؟
پاسخ : برای درک احساس کودک و همدردی با او با کودک صورت به صورت و نگاه به نگاه باشید ( هم سطح او شوید) برای دو دقیقه تمام دنیا را تعطیل کنید و با تمام وجود این تکنیک را انجام دهید. نگاه بسیار مهم است. - نگاه با تجربه به دست می آید و دروغ نمی گوید - کلماتی را استفاده کنید که نشان بدهد که شما عمق فاجعه را درک می کنید. احساس قضاوت بر نمی دارد. احساس را با عقل نمی توان سنجید. احساس دلیل نمی خواهد. عقل ندارد. منطق ندارد. انسان در موقعی که احساسی دارد نیاز دارد که کسی حالش را بفهمد.
***
برخوردهای صحیح برای مثال اول : جملاتی شبیه " آخی جوجه ات مرد. چقدر جوجه تو دوست داشتی. خیلی غصه می خوری. می خوای گریه کنی؟ بشین و گریه کن."
***
بگذارید بچه با احساس ناخوشایندش مدتی بماند. بچه را از احساس ناخوشایندش جدا نکنید. تکرار می کنم قرار نیست که بچه های ما احساس ناخوشایند را تجربه نکنند. قرار است که در این احساسات نمانند. عبور کنند و برگردند به شادی. بعد از تجربه احساس ، بعد از یک ربع ساعت بهش یک جایگزین بدهید تا برگردد به زندگی. حالا می توانید هر کدام از پیشنهادهای بالایی ( مثال اول) را دوباره مطرح کنید. می توانید بهش یک جایگزین بدهید. حواسش را پرت کنید و پرس و جو کنید که چه اتفاقی افتاده است.
***
مثال سوم : بچه پایش به جایی خورده و درد گرفته. نگویید "عیبی نداره". خیلی ساده جواب بدهید : " آخ... دردت اومد. کجات خورد؟ خیلی درد داره؟" بچه در ذهنش در میابد که شما دردش را درک کرده اید. می رود دنبال بازی. یا اینکه بچه از چیزی می ترسد " چرا ترسیدی؟ اینکه ترس نداره که. تو قهرمانی..." ترس درونی می شود. باید بگذاریم بچه ها احساسهای بد را تجربه کنند و با درک احساس به عبورشان از این احساسهای بد کمک کنید.
***
مثال چهارم : در آشپزخانه اید. نیمرو دارد می سوزد. بچه بزرگتان دنبال جورابش می گردد. بچه کوچکتان از گرسنگی ونگ می زند. اداره تان دیر شده است. شوهرتان وارد آشپزخانه می شود " می بینم که روز قشنگی رو شروع کردی. صبح که اینه وای به بقیه روزت!!" چه عکس العملی نشان می دهید؟ چه احساسی دارید؟ ( جواب خانمها : "با همان ماهیتابه می کوبم توی سرش."،" خفه اش می کنم!!"،"باهاش دعوا می کنم" ، "از آشپزخانه بیرونش می کنم" و ...) حالا در همان وضعیت قبلی فرض کنید که شوهر وارد آشپزخانه می شود و زیر نیمرو را خاموش می کند. به خانمش می گوید : " آخی چه قدر کارت سخته. خدا کمکت کنه." حالا چه حالی دارید؟ ( جواب خانمها ..." آه رویایی!! مگر می شود؟ ممکن است روزی؟...")
***
به ما در کودکیمان اجازه نداده اند که از احساسمان عبور کنیم. مدام گفته اند "چرا گریه می کنی؟" در حالت احساس ناخوشایند به بچه کمک نکنید. مشکلش را حل نکنید.
***
احساس بد و خوب ندارد. درست و غلط ندارد. درک احساسات سن و سال ندارد. در درک احساسات گوشی برای شنیدن ، چشمی برای دیدن و قلبی برای درک کردن داشته باشید.در درک احساس شما به عنوان یک آینه عاطفی عمل می کنید. آینه همان که هستی را - بدون قضاوت - به شما نشان می دهد. " تو غمگینی. تو حسادت می کنی و ..." همان چیزی که هست.
***
مثال پنجم : بچه بستنی می خواهد . جیغ و داد می کند و گریه . شما جواب می دهید : " ساکت ... بچه گنده برای یه بستنی ببین چه می کنه!!" جواب و برخورد درست این است. " آخی دلت خیلی بستنی می خواد نه؟ خوب چون صبح یکی خوردی الان برات نمی خرم ولی اگه ناراحتی می تونی گریه کنی!" شما بچه را درک کنید ولی تسلیم او نشوید. کار خودتان را بکنید. در مقابل بچه ها نه تسلیم بشوید و نه عصبانی. مشکل اینجاست که ما پدر و مادرها می خواهیم فوری مشکل بچه ها را حل کنیم. برای برخورد صحیح با بچه نه حوصله داریم و نه وقت! در برابر بچه ها مقاوم و محکم باشید نه تسلیم و نه عصبانی.
***
هر وقت که عصبانی می شوید در درونتان همان کودک 5 ساله هستید. بالغ است که درک احساسات می کند. باید حضور بالغ در وجودتان نهادینه شود.
***
چند نکته مهم در مورد احساسات :
1- احساسات جز بالقوه ما هستند - با ما زاده می شوند - هر چیزی که با ما زاده می شود برای خوشبختی ما لازم است. احساسات باید شکوفا شوند. هدایت شوند و تجربه بشوند تا به خوشبختی ما کمک کنند.
2- درک احساسات کودکان بزرگترین مرحله شناخت آنهاست. تا احساس بچه ها را نشناسیم آنها را نشناخته ایم.
3- به احساس بچه احترام بگذارید. تا بچه ها یاد بگیرند که به احساس دیگران احترام بگذارند.
4- درک احساس کودک یعنی پذیرش کودک به همان شکلی که هست. احساس کودک را گزینش نکنید. خوب و بد نکنید. کودک را همانطور که هست با احساسش بپذیرید.
5- کودک باید بداند که داشتن احساس منفی و بیان احساس منفی تاثیری در رابطه اش با والدین ندارد.
***
کودک باید بداند که داشتن احساس منفی و بیان احساس منفی اشکالی ندارد اما در عمل محدودیت دارد. مثلا نباید کسی را به خاطر داشتن احساس ناخوشایند بزند یا اینکه از کلمات رکیک استفاده کند. باید در مقابل کودکان هر جا که لازم شد بایستیم. نه با خشونت بلکه با اقتدار. ایستادن سازنده و محکم.
***
(از اینجای جلسه به بعد به قسمت اول هوش عاطفی برمی گردد و مختص بچه ها نیست.)
برای تغییر هر چیزی باید اول مشاهده بدون قضاوت داشته باشیم. تا وقتی داریم خودمان را سرزنش می کنیم نمی توانیم چیزی را تغییر بدهیم. اول باید پذیرش کنید - پذیرش با قبول کردن متفاوت است. - وگرنه تغییر اتفاق نمی افتد.
***
وقتی احساس ناخوشایندی دارید که قادر به عبور از آن نیستید توجه داشته باشید که احساسات منفی تا زمانی که بیرون ریخته نشوند ، به وضوح دیده نشوند ، به آنها توجه نشود و به عنوان یک واقعیت پذیرفته نشوند تا آخرعمر می مانند و عذاب می دهند و هیچ وقت بهبود نمی یابند.
***
برای عبور از احساس بد "استفراغ" می کنیم. باید بپذیریم که سمی وارد بدنمان شده است. در موقع "استفراغ" همسایه ها را خبر نمی کنیم. ازش فیلم نمی گیریم. چون حالا ما بزرگ شده ایم نفرتها و احساسات بد ما هم بزرگ شده اند. حالا شده اند به شکل نفرت از مادر. نفرت از پدر. احساساتتان را با وضوح و بدترین کلماتی که بلدید و به ذهنتان می رسد بنویسید. فقط احساس و با کلماتی که بهتان آرامش می دهد. هر صفحه که تمام شد تا کنید و دیگر بهش نگاه نکنید. تا زمانی که آرام بشوید ادامه بدهید. بعد از آرام شدن تمام ورقهای تا شده را بدون دوباره خواندن بسوزانید. هیچ کس - حتی خودتان - حق ندارد یک کلمه از آنها را بخواند. اینطوری به آرامش می رسید. تخلیه می شوید.
***
توجه داشته باشید که هیچ کس نمی تواند دیگری را از لحاظ احساسی آزار بدهد. دیگران " محرک" هستند نه "مسبب"
***
گاهی باید در مورد احساساتان با اطرافیان صحبت کنید یا برای آنها نامه بنویسید. توجه داشته باشید که برای گفتن احساستان "تلفن" را انتخاب نکنید. - این با آن تخلیه احساس و نوشتن قبلی کاملا فرق دارد ها!!-
قسمت دوم هوش عاطفی - مدرس آقای محمود سلطانی
خلاصه نویسی : خانم شین