home sweet home

آشپزخانه کثیف بود. خیلی کثیف. تقصیر من نبود. قرار بود سه شنبه کارگرمان بیاید. نیامد. ده صبح زنگ زدم. ولو بود توی رختخواب. قرار شد هفته آینده بیاید. من دو روز دیگر نگاه کردم به کف آشپزخانه و به این فکر کردم که آیا می توانم یک هفته دیگر هم صبر کنم. نشد.نتوانستم. برای من آشپزخانه روح خانه است. می توانم کثیفی خیلی جاهای خانه را با بی خیالی هنرمندانه ای ندید بگیرم اما این یکی را نمی توانم. یک ساعتی توی آشپزخانه بودم تا شستم و آمدم بیرون. دیشب که به خانه برگشتیم خانه یک جور خوبی منتظرمان بود. خیلی کم می شود که ما تهران باشیم و صبح تا شب از خانه دور باشیم. دلم می خواست خانه مان را بغل کنم. همین الان نوک پا رفتم آشپزخانه که به بیسکوییتهای کنجدی ناخنک بزنم. روی سرامیک که پابرهنه راه می رفتم ته دلم حس خوشایند عجیبی داشتم از همه چیز. می دانستم مال آشپزخانه است. مال اینکه خانه، خانه است. خانه جایی است که آدمهایی که دوستشان داری در اتاق بغلی خوابیده اند و در کابینت روبرویی سمت چپ آشپزخانه بیسکوییت کنجدی داری.

Popular posts from this blog

روز بیست و ششم : به غول چراغ جادو بگویید

- نادر شاه شاهان و گذشته های من