در ستایش کولی گری
هیجان زده ام. قبل از همه مادرها خودم را رسانده ام به مهدکودک. برایمان جلسه توجیهی گذاشته اند. اولین جلسه اولیا مربیانم است! قبلش رفته ام و دیده ام که بچه ام دارد توی کلاس می رقصد. بله! پسرها هم می رقصند و من دوست دارم. مربی اش هیجان زده است. بالاخره با ربع ساعت تاخیر جلسه شروع می شود. از برنامه های مهدکودک حرف می زنند و آموزش ها و باز هم آموزشها و باز هم آموزش! البته مادرها سر تکان می دهند. قرار می شود انتقادهایمان را هم بگوییم. من اولین نفری هستم که حرف می زنم. می گویم که قبلا هم این حرف را هم به مدیر مهد و هم به مربی پسر زده ام، خیلی خوب است که لطف می کنید و برای تمام مناسبتها کارت درست می کنید و برای ما می فرستید اما چقدر بهتر می شد اگر این کارتها کار بچه های ما بود. اگر تمیز نبود یا مرتب نبود هیچ اهمیتی ندارد. یک هفته قبل یک کولی بازی مفصل راه انداخته بودم در مورد کاردستیی که مربی به جای سینا درست کرده بود و اجازه نداده بود بچه دست به چسب چوب و مقوا بزند. البته یادشان هست …
حالا بقیه مادرها هم صافتر نشسته اند و به من نگاه می کنند. دارند سرشان را تکان می دهند. مادری که کنارم نشسته می گوید برایش مهم نیست که چقدر آموزش دارند و چه آموزشهایی می دهند او می خواهد بداند بچه اش به اندازه کافی بازی می کند یا نه. حالا دارم بال درمی آورم و می روم هوا. باورم نمی شود که یکی این حرف را بزند. کم کم بقیه مادرها هم حرفهایشان را می زنند. حرفهایشان خوب است از خوب هم بهتر است.
بعد از جلسه می رویم توی کلاس که کارهای بچه ها را ببینیم. پسرم پیشاپیش من می دود توی کلاس. بادبادک قرمزی را می گیرد بالا و با خوشحالی می گوید: « خودم درست کردم.» گوشواره های بادبادک کج و کوله است. منگنه ها مرتب زده نشده اند. بادبادک قرمز دارد به من زبان درازی می کند. مربی وارد کلاس می شود و به من می گوید: « همه شو سینا تنهایی درست کرده.» مدیر مهد که بعد از مربی می آید اول از همه می آید سراغ من. « خودش درست کرده.» خودم می دانم خودش درست کرده. برای اینکه چشمهایش دارد برق می زند. برای اینکه مغرورانه بادبادکش را گرفته بالا.
بچه ای که کنارمان است بادبادک آبی را به مادرش نشان می دهد. مادرش می پرسد: « خودت درست کردی؟» بچه جواب می دهد: « مقواشو خاله سارا برید.» لابد چشمهایش را هم خاله سارا چسبانده. حتما منگنه ها را هم زده که صاف و مرتب باشد. بادبادکش مرتب و اتوکشیده است. بادبادک لبخند موقری به لب دارد و چشمهای بچه برق نمی زند.
اگر ساکت مانده بودم، اگر هفته پیش وقتی که فهمیدم به قیمت تمیز بودن کاردستی و تمیز ماندن لباسهای بچه اجازه نداده اند که به چسب چوب دست بزند، صدایم در نمی آمد امروز من هم همین جواب را از پسرم می گرفتم.
برایم مهم نیست که بگویند مادر سینا کولی است! بله! مادر سینا کولی است. مادر سینا اجازه نمی دهد که با کاردستیهای خوشگل تقلبی گولش بزنند. مادر سینا یاد گرفته که باید اعتراض کند و مادر سینا اینها را می نویسد که مادرهای دیگر هم جرات کنند که حرفشان را بزنند. حرفمان را که بزنیم، بقیه هم صدای ما را می شنوند. آن وقت کم کم شاید چیزهایی تغییر کند. امروز یک بادبادک قرمز دارد زبان درازی می کند و بچه ای می رقصد. شاید فردا روز بهتری باشد.
حالا بقیه مادرها هم صافتر نشسته اند و به من نگاه می کنند. دارند سرشان را تکان می دهند. مادری که کنارم نشسته می گوید برایش مهم نیست که چقدر آموزش دارند و چه آموزشهایی می دهند او می خواهد بداند بچه اش به اندازه کافی بازی می کند یا نه. حالا دارم بال درمی آورم و می روم هوا. باورم نمی شود که یکی این حرف را بزند. کم کم بقیه مادرها هم حرفهایشان را می زنند. حرفهایشان خوب است از خوب هم بهتر است.
بعد از جلسه می رویم توی کلاس که کارهای بچه ها را ببینیم. پسرم پیشاپیش من می دود توی کلاس. بادبادک قرمزی را می گیرد بالا و با خوشحالی می گوید: « خودم درست کردم.» گوشواره های بادبادک کج و کوله است. منگنه ها مرتب زده نشده اند. بادبادک قرمز دارد به من زبان درازی می کند. مربی وارد کلاس می شود و به من می گوید: « همه شو سینا تنهایی درست کرده.» مدیر مهد که بعد از مربی می آید اول از همه می آید سراغ من. « خودش درست کرده.» خودم می دانم خودش درست کرده. برای اینکه چشمهایش دارد برق می زند. برای اینکه مغرورانه بادبادکش را گرفته بالا.
بچه ای که کنارمان است بادبادک آبی را به مادرش نشان می دهد. مادرش می پرسد: « خودت درست کردی؟» بچه جواب می دهد: « مقواشو خاله سارا برید.» لابد چشمهایش را هم خاله سارا چسبانده. حتما منگنه ها را هم زده که صاف و مرتب باشد. بادبادکش مرتب و اتوکشیده است. بادبادک لبخند موقری به لب دارد و چشمهای بچه برق نمی زند.
اگر ساکت مانده بودم، اگر هفته پیش وقتی که فهمیدم به قیمت تمیز بودن کاردستی و تمیز ماندن لباسهای بچه اجازه نداده اند که به چسب چوب دست بزند، صدایم در نمی آمد امروز من هم همین جواب را از پسرم می گرفتم.
برایم مهم نیست که بگویند مادر سینا کولی است! بله! مادر سینا کولی است. مادر سینا اجازه نمی دهد که با کاردستیهای خوشگل تقلبی گولش بزنند. مادر سینا یاد گرفته که باید اعتراض کند و مادر سینا اینها را می نویسد که مادرهای دیگر هم جرات کنند که حرفشان را بزنند. حرفمان را که بزنیم، بقیه هم صدای ما را می شنوند. آن وقت کم کم شاید چیزهایی تغییر کند. امروز یک بادبادک قرمز دارد زبان درازی می کند و بچه ای می رقصد. شاید فردا روز بهتری باشد.