عجی مجی لا ترجی
بچه که بودم هفت سین نداشتیم. مادرم اعتقادی به عید ایرانیها نداشت. از هیچ چیز هفت سین خوشش نمیآمد. رفت و آمد آن چنانی هم با کسی نداشتیم که هفت سین داشته باشد. فک و فامیل که آن موقع تهران بودند هم هفت سین نمیچیدند. موقع سال تحویل دور سفره هفت سین نمینشستیم و عیدی نمیگرفتیم. مفهوم عیدی برای من یک اسکناس ده تومنی نو بود که هر سال پدربزرگم از لای قرآن بهمان میداد، در ازای یک بوس روی گونههای پیر و زبرش. دلم نمیخواست ببوسمش اما مجبور بودم. بابا بهم چشم غره میرفت و نمیتوانستم از تنها عیدیام صرفنظر کنم. ده تومنی حتی آن موقع هم پولی نبود. سالهای سال عیدی ما همان ده تومنی ماند و هیچ تورمی شاملش نشد. یادم نیست که چند ساله بودم که عید را کشف کردم و هفت سین و ماهی قرمز را. آنقر بزرگ شده بودم که خودم میرفتم تجریش و بساط هفت سین را میخریدم. از هفت سین خوشم میآمد. از اینکه فکر کنم و هفت تا سین پیدا کنم که آن وقتها فکر میکردم هر چیزی میتواند باشد. یادم هست یک سالی با برادرم سیگار و ساعت سر هفت سین گذاشتیم.
حالا سالهای سال است که هفت سین دارم. داریم. بابا بر علیه مامان قیام کرده و هر سال هفت سین میچیند. حالا توی هر مغازهای که پا بگذاری و هر خانهای که بروی هفت سین هست. حالا یاد گرفتهام که هفت سین هر چیزی نمیتواند باشد و فقط همان هفت خوراکی معروف که با سین شروع میشوند: سبزه، سیر، سرکه، سیب، سماق، سمنو و سنجد. حالا میدانم که ماهی قرمز جز سنت عید ما نیست و مال چینیهاست و با یک کلکی به ما قالبش کردهاند. حالا خیلی چیزها میدانم. مثلا اینکه نشستن دور هفت سین جادو نمیکند و لحظه تحویل سال درست یک لحظه است مثل بقیه لحظهها... از این افکار بی مزه آدم بزرگها پیدا کرده ام که دیگر هیچ رویایی را باور ندارند و هیچ گشایشی را ...با این همه عید را و هفت سین را و آرزوهای خوب را دوست دارم... تخم مرغهای رنگی را که پسرکم رنگ کرده و خانه تمیز را. سال و دهه نو مبارک!