هيس...من يك راز هستم. نگهم داريد.

يك - آدمهايتان را تنها نگذاريد. تنهايى روح آدم را وحشى مى كند. بعد ياد مى گيرند بدون تو زندگى كنند. بر كه مى گردى مى بينى مانده اى پشت يك در بزرگ سفيد و هيچ كس در نمى زند. 
***
دو - ظرفيت آدميزاد براى تحمل فشار محدود است. له شدن هم ظرفيت مى خواهد. حكايت آن شامپانزه اى كه وقتى كف قفسش زيادى داغ شد، بچه را گذاشت كف زمين و ايستاد روش. مى بينى كه عشق را سر چهارراه كشان كشان مى برند تا لب جوب سرش را گوش تا گوش ببرند. همان عشقِ عزيزِ هميشگى. كف اين قفس داغ شده و داروين توى قبرش از غرور باد كرده، پدّ سگ!
***
سه - اينجا يك پرنده ى ديوانه دارد مى خواند. دوستش ندارم. آواز خواندن پرنده يعنى اميد. يعنى صبح و گور پدر صبح. در من شب شده و من بايد ياد بگيرمش. دوباره ياد بگيرم با شبِ خودم زندگى كنم. در من بدجورى شب شده. 
***
چهار - فروغ را به پيامبرى همه عشقهاى برباد رفته ى دنيا بايد مبعوث كرد." هميشه پيش از آنكه فكر كنى اتفاق مى افتد." 
***
پنج - آدمها را بايد شناخت، نه لزوما وقت فشارها. آدمهاى فشرده، متعادل نيستند. سرشان به ته شان پنالتى مى زند. اما همين فشردگيها يك جايى گوشى را مى دهد دستت كه چشمت را به روى چه چيزها بسته اى و اى دل غافل!
***
شش- من يك راز هستم. من، البته قرار بود دريا باشم به قول خانم گوگوش و مرداب شدم و  الخ. شايد در تكامل بعدى به قورباغه اى چيزى ارتقا پيدا كنم. فعلا يك راز كوچك دوست داشتنى بى آزار هستم. با ما همراه باشيد.
***
هفت - هوا دارد روشن مى شود. هفته ى لعنتى. تابستان تمام نشدنى. من و اين همه خوشبختى؟ محاله به خدا.
***
هشت - من قرار است زياد بنويسم اين روزها. زهرى ريخته است توى جانم. بايد خاليش كنم و فقط همين راه را بلدم. پيشاپيش بابت همه زنجموره هايى كه كرده ام و آنهايى كه برنامه اش را دارم عذرخواهى مى كنم. حوصله خواندتان نمى آيد مى توانيد از صفحه ام به يك مقصد نامعلوم فرار كنيد. آدرس ايميل بدهيد هر وقت متعادل شدم - خدا مى داند كى البته- ايميل بزنم كه برگرديد. 
***
نه - فشرده شده ام مثل يك فنر. فقط اگر دستش را از رويم بردارد خدا مى داند تا كجا پرت مى شوم. 
***
ده - چرخيده توى خواب. دست كوچك داغ را گذاشته روى شانه ى برهنه ام. پس بايد اين نوشته را تمام كنم. 

Popular posts from this blog

روز بیست و ششم : به غول چراغ جادو بگویید

- نادر شاه شاهان و گذشته های من