بهشتى از جنس سراميكى كه زير پايم است.

تیشرت بنفش را پوشیده ام. با آن تمساح سبز کوچک روی سینه اش و حس گرفته ام که مثلا خیلی مردم. البته که مرد نیستم و زنم. تازه مادر هم هستم. امروز هم روز مادر است. در این آتلیه چهل نفری من تنها مادر موجودم. می شود من را گذاشت توی موزه. دور و بریها بیایند نگاهم کنند و با انگشت به هم نشانم بدهند که « اههههههههه این دختره بچه هم داره.» و تازه بچه اش نی نی کوچولو هم نیست و پسرک غرغروی تپلی است که روز مادر هم حالیش نیست. پسرک دیروز اصرار داشت که پروانه نارنجی فسقلی را که با قیچی بریده بود به عنوان کادوی روز مادر بهم قالب کند. قبول نکردم. بعد دعوا کردیم. همچین مادری هستم من. رئیس دیروز یک ایمیل کلی فرستاده بود پر از کلیشه های پر طمطراق و هندوانه های فراوانی که زیر بغلم جا نمی شد که آی مادر، آی موجود فداکار فرا زمینی که بهشت را پهن کرده اند زیر پاهای تو و از این مزخرفات. رسما حالم از خواندنش بد شد. نمی دانم کی این حرفهای دهن پرکن را جمع می کنند و به جایش یک نگاه واقعی بکنند به این موجود دو پایی که در عین مادر بودن، متاسفانه آدم هم هست و کلی نیاز طبیعی و غیر طبیعی دارد و گاهی هم پشیمان می شود از اینکه مادر شدن را انتخاب کرده.

صبح به پسر می گویم «اینقدر اذیتم نکن. امروز روز مادر است. چوب شور می شی ها.» اخمش باز نمی شود. اما توی ماشین که داریم با سرعت تمام خیابان سرازیری را پایین می آییم که برسیم به مدرسه. وقتی ویرا‍ژ می دهم که به بشکه ای که وسط خیابان سبز شده نخورم، غش غش می خندد که « واقعا رانندگیت افتضاحه!» چنین مادر و پسر مفرحی هستیم ما. روز مادر است  امروز. صبحم از خیلی کله سحر شروع شده. کلاس ورزش هم رفته ام. تحویل کار هم دارم. کلاس داستان هم دارم. وسطش هم باید پسرم را از مدرسه بردارم و بعد تحویل بدهم به باباش. یک جور کولی واری با یک کوله پشتی توی ماشینم دارم زندگیم را می چرخانم. خانه نرفته ام. نمی روم هم امروز. مادری هستم گیج و منگ و شنگول. امروز شنگول. دیروز دوستم پرسید برای روز مادر چی کادو گرفتی؟ حرفی از پروانه نارنجی تقلبی نزدم. کاش پسرک یک نامه بنویسد مثلا. «ای مادر جیغ جیغویم، تو را دوست دارم.» مثلا. کاش اینقدر خلاقیت را داشته باشد. دیشب برایش قصه پنگوئن تنبلی را تعریف کردم که از بس تنبل بود و حوصله کار کردن نداشت یک جوری خودش را رساند به باغ وحش یک جای گرم که هم هیچ کاری نکند هم یکی باشد غذایش را بدهد. روز به روز دارم از قابلیتهای خودم بیشتر دچار حیرت می شوم. در ضمن دارم کار می کنم روی تصویر ذهنی. گ. م گفته چیزی را که می خواهی چهل روز تجسم کن. آخر چهل روز تجسمت تحقق پیدا می کند. ضرر که ندارد. دارم یک آیفون فایو اس طلایی ، سفید و طلایی را تجسم می کنم. دل خجسته ای دارم. روز کلیشه ای به هم ریخته تان مبارک ای مادرهایی که مثل من در دو راهی مادر بودن و زن بودن و کلا کسی بودن دست و پا می زنید. خدا قوت!

Popular posts from this blog

روز بیست و ششم : به غول چراغ جادو بگویید

- نادر شاه شاهان و گذشته های من