◽️«عشق ایام وبا» جنگ یا هر کوفت دیگری
امروز داوطلب شدم که ناهار درست کنم. زرشکپلو با مرغ. اول میخواستم مرغ را سرخ کنم ولی بعد احساس کردم روانم پریشانتر از این حرفهاست. مرغ را با پیاز و سیر و فلفل دلمه و رب گذاشتهام بپزد. ادویه هم فقط زردچوبه و فلفل و نمک. رب حل شده در نصف لیوان آب و تمام. کنارش کدو سرخ کنم. زرشک و خلال بادام تفت بدهم. زعفران دم کنم. دستورات معظم دکتر اعتماد. البته که من عموما با بابا سر شاخ میشوم و کار خودم را پیش میبرم ولی آدمیزاد آواره دیگر باید حداقل کمی منعطف باشد.
برق رفته. آنتن موبایل رفته. اینترنت که هیچ حتی اسمسهای معمولی ارسال نمیشود. من به چنان بینیازیی از دنیای ارتباطات رسیدهام که نیم ساعت بود برق رفته بود و من نفهمیده بودم! داشتم یک کتاب از سیدنی شلدون میخواندم. به مناسبت جنگ، پایان دوره فرهیختگی و بازگشت به بدویت را اعلام کردهام. نونا تلفن کرد و من تازه فهمیدم برق نیست.
از فرصت قطع ارتباط با جهان استفاده کردم و حالا خوراک مرغ با شعله کم روی گاز است. وسط غذا درست کردن داشتم فکر میکردم از این انزوا از جهان اطلاعات آنقدرها هم ناراحت نیستم. یعنی اضطرابم خیلی کمتر شده. در فقدان همه چیز و همه پیشبینیها و همه دلهرهها. دیگر اگر هم قرار باشد به عصر حجر برگردیم، برمیگردیم و لازم نیست قبل از برگشتن به آن، دلهرهاش را زندگی کنیم.
دلم برای خانهام تنگ شده. ورودیهای تهران شلوغند. بعضیها به تهران برگشتهاند. ما هنوز برنامهای برای برگشتن نداریم.
همه از دوری خانههایشان آشفتهاند. یکی از دوستانم نوشته « فکر میکنم آخرش اینجا یکی، یکیو میکشه!» و خندهمان هم مناسب همین اوضاع است گمانم. سوالها یکسان است. «تا کی وضعمون همینه؟» دنبال جوابی میگردیم که کسی نمیداند. به قول آن زردنبوی احمق، ترامپ، «هیچکس نمیدونه من چه تصمیمی قراره بگیرم، حتی خودم!» ما وسط بیتصمیمی جنگافروزها به ریسمان دوستیهایمان آویزان شدهایم. فردا موعد قسط بیمه شخص ثالث ماشین پسرم بود. دیدم صبح اسمس گرفتهام که قسط را بده. چشم عباس آقا! ولی برق نداشتیم و اینترنت ملی هم به لقاالله پیوسته بود. پس مجبور شدم دو ساعتی صبر کنم. «رسید را توی بله یا ایتا برایم بفرست.» چه خرذوقی باید شده باشند این پیامرسانهای پرتعداد داخلی! یکی از یکی بدتر. کند. زشت. بدوی. قسط را واریز کردم و رسید را توی «بله» فرستادم! میخواستم بپرسم دلش خنک شد که مجبورم کرد بله نصب کنم یا نه! در آبان ۹۸ که اینترنتمان رفت، هیچکدام سراغ این آشغالها نرفتیم ولی حالا آدم میخواهد از دوست و سر و همسر خبر بگیرد و عکسی رد و بدل کند و گرفتار نکبت اینها میشود.
همین دیگر.
زیاده عرضی نیست. الان دیگر برق آمده. ناهار دارد آماده میشود و فقط مانده بروم زرشک و خلال بادام را تفت بدهم.
زعفران نم کشیده بود و درست سابیده نشد. ما از همین حالا به عصر حجر برگشتهایم.
شیدا
۳۱ خرداد ۱۴۰۴
ساعت ۱ و نیم بعد از ظهر