◽️روز چهارم : «کفشهایم کو؟»
وقتی یک رویای خاص مدام در خوابهای شما تکرار میشود یعنی اشاره به چیزی عمیق در روان شما دارد. معمولا این خوابها ریشه در اتفاقات یا خاطرات سالهای دور کودکی دارند. وقتی که دانش کم ما از جهان، درک وقایع را برای ما سختتر کرده بود. اینها حرفهای من نیست. برداشت من از حرفهای «کارل گوستاو یونگ» در کتاب «انسان و سمبلهایش» است که سالها پیش خواندم.
خوابهای تکرارشونده از نظر یونگ مهم هستند و باید ریشه آنها را در ترسها و خاطرات قدیمی پیدا کرد. من یک رویای تکرارشونده قدیمی داشتم در همه سالهای زندگیام. ماجرا از این قرار بود که اگر مضطرب بودم در قسمتی از خوابم بیرون از خانه، متوجه میشدم که پابرهنهام. بعد که میرفتم دنبال کفش هیچ کفشی که اندازهاش به پای من بخورد پیدا نمیکردم و این مرا خیلی میترساند. بیدار که میشدم فکر میکردم چرا این پابرهنگی ترسناک هی در خوابهای من تکرار میشود و اصولا چرا ترس و اضطراب در خوابهای من اینطور خودش را نشان میدهد.
خیلی به گذشتهها فکر کردم ولی ریشه این خواب را پیدا نکردم تا سالها بعد که داشتم از خاطرات جنگ مینوشتم. خاطرهای یادم آمد و زنگ زدم به مادرم در موردش پرسیدم. مادرم گفت که من این صحنهای که توصیفش را میکنم ندیدهام، فقط آن را در مکالمه بین مادرم و خانم صاحبخانهمان در همدان شنیدهام. موقع شنیدن این خاطره، من ۴ ساله بودهام و روان من چنان زخمی از این خاطره - که حتی مال خود من نبوده- برداشته که این پابرهنگی نماد ترس و اضطراب در خوابهای من شده…
خاطرهای که خانم همسایه تعریف کرده این بوده که اوایل جنگ جایی نزدیک خانهشان در همدان بمباران شده و تعداد زیادی زن و مرد و کودک پابرهنه فرار کردهاند از خانه، خانم صاحبخانه و همسایههایشان هم هر تعداد کفش اضافه که در خانه داشتهاند بردهاند ریختهاند توی کوچه که این آدمها بردارند. در خوابهای من مشخصا آن تپه کفش همیشه تکرار میشد. من پابرهنه بودم. یک تپه کفش جلوی من بود که هیچکدام اندازه پای من نبود.
وقتی ریشه اضطرابی رویای تکرارشوندهام را پیدا کردم، دیگر ندیدمش. تا سالهای سال دیگر خبری از پابرهنگی ترسناک در خواب نبود.
حالا ۲-۳ سالی میشود که رویای تکرارشونده لعنتی من برگشته. البته که دیگر آنقدرها ترسناک نیست ولی باز هم به من اضطراب زیادی میدهد. در خواب باز من پابرهنهام. باز کفشهایم نیست. یک تپه کفش جلویم است و همیشه کفشی که سایز پای من باشد پیدا میکنم ولی در تمام مدت خواب میدانم که این کفش مال من نیست. نمیدانم یونگ در مورد برگشت رویاهای تکرارشونده قدیمی هم چیزی گفته یا نه. حالا دیگر نمیدانم با این اضطراب کهنه چه کار کنم. در ضعیفترین و آسیبپذیرترین حالت زندگی که حالت خفته است، روانم برای روزهای اضطرابم برایم شکنجهای تعدیل شده کنار گذاشته… کفشهایم نیست. این کفشها که به پای من میخورد مال من نیست و اگر من بپوشمش کسی دیگر پابرهنه خواهد ماند که حتی همین فکر هم توی خواب روانم را پریشان میکند…
شیدا
۲۶ تیر ۱۴۰۴