روز دوم - کلاغ دم سیاه احتمالا جنگ‌زده

توی کلینیک دامپزشکی منتظر جواب آزمایش دومان بودم. کلینیکش از کلینیکهایی که برای خودم رفته‌ام خیلی منظم و مرتب‌تر است. یک ال‌سی‌دی بزرگ در سالن انتظار دارند که دقیقا موقعیت هر کس را در صف هر کاری نشان می‌دهد. چون کلینیک بخشهای مختلف دارد. مثل داخلی، آزمایشگاه، آرایشگاه، رادیولوژی، جراحی و پرندگان. 


برای همین کسی سر وقت منشی نمی‌رود تا بپرسد نوبتش کی می‌رسد. بهرحال هر دو تا گربه‌ام ویزیت شده بودند و حالا باید صبر می‌کردیم تا جواب آزمایش آماده شود و دوباره به دکتر نشانش بدهیم. 


کنارمان دو مرد نشسته بودند که بهشان می‌آمد پدر و پسر باشند. مرد در سالهای میانی دهه ششم زندگی‌اش و پسر سی سالی جوانتر. یک ظرف پلاستیکی دردار بزرگ همراهشان بود که درش را تا نیمه کنار زده‌بودند. توی ظرف دستمال انداخته بودند و یک کلاغ، توی ظرف بود. داشتم قدم می‌زدم که دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و رفتم کنارشان. پرسیدم که کلاغه چی شده و چرا آورده‌اندش اینجا؟ 


پسر گفت که کلاغ را سه هفته پیش وسط کوچه پیدا کرده‌اند در حالی که افتاده بوده. برداشته‌اند آورده‌اند دامپزشکی. اینجا بعد از تصویربرداری فهمیده‌اند که پای چپ کلاغ شکسته، کلاغ بدبخت جراحی شده و برایش آتل بسته‌اند. سه هفته کلاغ را در خانه نگه داشته اند. دیروز آتل را باز کرده‌اند ولی پایش درست نشده. حالا آورده‌اند که دوباره ازش عکس بگیرند. 


پای راست کلاغ عادی بود ولی پنجه پای چپ خم شده بود به داخل. آرام و مظلوم نشسته بود توی باکس و به جز سیاهی بالهایش نه از چهره حق به جانب و کمی خبیث کلاغانه‌ در صورتش خبری بود و نه کوچکترین صدایی می‌داد. موفق شده بود کاملا به شکل یک پرنده دست‌آموز خانگی در بیاید. 


پدر در ادامه گفت که این کلاغ خیلی بزرگی نیست. من پرسیدم چی می‌خورد و گفتند همه چی. بعد هم گفتند وقتی که می‌برندش بالا پشت‌بام خانه که آفتاب بگیرد کلاغهای دیگر جمع می‌شوند دورش و صدایش می‌کنند. 


فکر کردم سه هفته پیش می‌شود وسط جنگ. شاید کلاغ دم سیاه نوجوان از ترکش موشکی پایش شکسته والا چرا باید یک کلاغ پایش بشکند و بیفتد وسط کوچه. آن بالا نه ماشین پرنده هست که باهاش تصادف کند و نه جوی آب که حواسش نباشد و بیفتد داخلش و بال هم دارد که از جایی نیفتد. 


مرد مسن‌ با تاسف گفت دکتر گفته اگر پایش خوب نشده باشد باید دوباره جراحی شود. «خدا کنه خوب شده باشه. کلی هم خرج‌اش شده تا حالا» خرج را كه خودم خبر داشتم چون فقط سلام كردن به منشى در كلينيك مشمول ٢ ميليون خرج است، بقيه خدمات بماند حالا. قطعا اين كلاغ جوان تا حالا حداقل ١٠ ميليون خرج روى دست پدر و پسر گذاشته بود. 


آدمیزاد حتی وقتی کار خیر می‌کند دوست دارد نتیجه‌اش را ببیند. ببیند که کلاغ دوباره دارد با آن کت فراگ مسخره فرضی که تن‌اش کرده دارد قدم می‌زند و از این قالب آرام و مظلوم درآمده. گفتم من پارسال يك بچه گربه را امداد كردم و نماندنش دلم را بيشتر شكست. اميدوارم كلاغ شما زود خوب شود.


تكنيسين راديولوژى از اتاق بيرون آمد با لبخند. انگار بخواهد بگوید مبارک است بچه به دنیا آمد و پسر است. به جایش گفت پای کلاغ جوش خورده و مشكل فقط اين است كه پين پایش سر خورده و باعث شده كلاغ نتواند پنجه‌اش را درست زمین بگذارد. فردا بیایند که دکتر پین پای کلاغ را خارج کند. 


اصلا تجسمی نداشتم از اینکه توی پای به آن کوچکی پرنده هم بشود پین گذاشت. مردها کلاغشان را برداشتند و با خوشحالی رفتند. بعد دکتر ما را صدا کرد و گفت آزمایش دومان خوب بوده و نیازی به داروی بیشتر نیست. 


من هنوز در فکر آن مردها و کلاغ بودم. از اینکه در شهر دیوانه خاکستری هنوز آدمهایی هستند که از کنار یک کلاغ زخمی عبور نمی‌کنند و در میانه جنگ به پرنده بدبخت پناه می‌دهند، به او فرصت دوباره پریدن و دوباره بخشی از صداهای شهر شدن می‌دهند، دلم خوش شد. انگار هنوز همه خوبی جهان از بین نرفته بود. انگار هنوز امیدی مانده بود به این شهر و به این خاک و به این وطن.


کلاغ کوچک به زودی خواهد پرید. 

کلاغ کوچک بزرگ خواهد شد. 


دلم خوش شد به اندک مهربانی باقی در جهانم. مردها هیچوقت نخواهند دانست ولی من قصه‌شان را برای شما می‌نویسم که یادمان نرود که ما با چه مردمانی هم‌وطن و هم‌قصه هستیم و حتی در میانه جنگ هم تمام مهربانی جهان از بین نرفته و اندکی هم سهم کلاغ چلاقی در شهر شده که به زودی تا افقهای دور خواهد پرید… 


شیدا

۲۴ تیر ۱۴۰۴


t.me/Mrs_Shin

Popular posts from this blog

روز بیست و ششم : به غول چراغ جادو بگویید

- «امروز می‌تونست یه روز رویایی باشه، یه روز خوب!»

معنای هشتم: پنجشنبه‌ها