◽️روز بیست و نهم: ادایی باش تا کامروا باشی

من راستش تا چند سال پیش نمی‌دانستم ادایی هستم. یعنی نمی‌دانستم اینی که هستم اسمش ادایی است. فکر می‌کردم خب همه آدمها یک چیزهایی را دوست دارند، یک چیزهایی را دوست ندارند دیگر.


بعد دیدم نه. من خیلی چیزها را دوست ندارم آخر. طبعا دارم از غذا حرف می‌زنم. چون این ادا و ادایی بودن برای من فقط در حوزه مواد غذایی تعریف می‌شود. احتمالا زمینه‌اش را داشته‌ام که در بقیه موارد هم ادایی بشوم ولی دست سرنوشت مرا جایی نشانده که خیلی ادا جواب نبوده و محکم و قاطع و توانا بودن جواب بوده. 


بنابراین کل اداهای زندگی‌ام متمرکز مانده روی خوراکیها. با فوق تخصص در زمینه بخشی از میوه‌های تابستانی و غذاهای نواحی مرکزی ایران با تاکید روی استان اصفهان از این مرز پرگهر.


البته که دلیل تمرکز نفرتم بر غذاهای اصفهان نه فقط اصفهانی بودن اکس، بلکه اعتماد به نفسِ به زعم من کاذب اصفهانی‌هاست که غذاهایشان را چنان با آب و تاب معرفی می‌کنند که وقتی با آن پیش‌زمینه ذهنی با غذاهایشان مواجه می‌شوی بیشتر ضربه روحی می‌خوری. 


نمونه‌اش خورش ماست اصفهانی که واقعا نمی‌دانم کدام مغز خرابی برای اولین بار به این نتیجه رسیده که اسم خورش بر این ترکیب ملعون عجیب‌الخلقه بگذارد و اصلا چرا یک نفر باید گوشت قرمز را با ماست چکیده ترش و زعفران قاطی کند و بخورد و به به و چه چه هم بکند.


لیست غذاهایی که من نمی‌خورم آنقدر طولانیست که در همه مهمانیها دوستان صمیمی یک بار منو را با من چک می‌کنند چون ادایی دیگری در جمع نداریم. من را هم به خاطر سایر کمالاتم در بقیه زمینه‌ها پذیرفته‌اند و با ادایی بودنم سر غذا هم مراعات می‌کنند. 


ادایی بودن من کمی تا قسمتی هم تقصیر پدرم و به رسمیت نشناختن ذائقه من در کودکی بوده. چون در خانه ما اصولا کسی نظر ما را نمی‌پرسید. هرچی هم سر سفره می‌آمد باید با زبان خوش و اگر ادا در می‌آوردیم با توپ و تشر می‌خوردیم. حتی به جز غذا، هرچی که پدرم صلاح می‌دانست ما باید می‌خوردیم. یعنی آب طالبی در مقیاس پارچ در خانه ما سرو می‌شد و ما باید یا آن را می‌خوردیم یا کتک که خب مجبور بودیم آب طالبی را انتخاب کنیم. ( هنوز که هنوز است نه من نه برادرم لب به طالبی و هیچ کدام از قوم و‌ خویشهایش نمی‌زنیم) 



در نتیجه به عنوان یک بچه قدیم سرکوب شده، وقتی بزرگ شدم و زورم رسید، همه عقده‌های فروخفته کودکی‌ام سر باز کرد و من از آن طرف بام افتادم. با گذر سالیان دراز البته با برخی از چیزهایی که قبلا قهر مطلق بودم مثل کدو با شرط و شروط آشتی کرده‌ام. مثلا کدو را فقط سرخ‌کرده یا خام می‌خورم. گل‌کلم و هویج را فقط خام. 


با بعضی‌ها هم ستاره‌هایم هیچوقت آشتی نکرده که نکرده. مثل طالبی، انجیر، گلابی، انواع غذاهای شیرین، هر جور میوه و خشکبار توی غذا ( به جز گردو)، غذاهای بلاتکلیف که معلوم نیست صبحانه هستند یا ناهار یا شام مثل حلیم و …


خلاصه که دیگر چون در سن کمال و پذیرش خودم هستم با ذکر «گل بی‌خار خداس» به ادایی بودنم ادامه می‌دهم. 


برود هر که دلش خواست شکایت بکند

 شهر هم البته باید به من ادایی عادت بکند


و عادت هم کرده گمانم.

و من الله التوفیق.


شیدا

۲۲ مرداد ۱۴۰۴ 


t.me/Mrs_Shin

Popular posts from this blog

- ساکن آسانسور بلوک یک

◽️اگر جنگ خوب بود…

◽️روز چهلم: لذت گمشده