◽️روز سی و هفتم: «خدای چیزهای کوچک» *
گاهی یک روز یا بیشتر برای طراحی یک دیتیل کوچک در دفتر وقت میگذاریم. چیزی که ممکن است کسی نفهمد یا اهمیتی به آن ندهد.
شده بعضی وقتها یک روز تمام فقط یک عدد حمام را طراحی کردهام. هی روشویی را جابجا کردهام، فرنگی را و دوش حمام را. باز ایدهآل نشده. پاک کردهام و از اول کشیدهام.
اوایل که کار میکردم نقشه برایم فقط نقشه بود. مجموعه خطوطی بود که اشاره به چیزی میکرد. طراحی برایم فقط جنبه زیبایی و خلاقیت داشت. بیآنکه بندش کنم به عملکردش یا موقعیتش. در همانها هم مهارتی نداشتم.
اولین چیزی که طراحی کردم و اجرا شد، نمای یک ساختمان بود در خیابان قنبرپور. فکر میکنم آن ساختمان هنوز سر جایش هست. خدا مرا ببخشد. دانشجوی سال سه یا چهار بودم. یکی گفت بیا نمای این ساختمان را طراحی کن و من گفتم «باشه» به شیوه تمام دانشجوهای همنسلم. آن موقع پول اندکی گرفتم و من که عاشق خطوط منحنی بودم مجموعهای از این خطوط روی نما نقاشی کردم. نه فاز ۲ بلد بودم که طراحی خودم را اجرایی کنم و نه مصالح ساختمانی را میشناختم. یک مغز خر خوردهای هم راست راستی رفت آن قوس و قزحها را روی نمای ساختمان پیاده کرد.
بعدتر در شرکت مشاور همیشه بخشی از یک مجموعه بودم و پروژهها بزرگ مقیاس بود. نمیشد شخصی با آنها درگیر شد انگار. برای همین خطوط در حد خطوط باقی میماندند. با اینکه میدانستم که این خطوط میروند و میشوند در و دیوار و پنجره باز هم دچار لرزش دست و دل نمیشدم.
در ده سال اخیر ولی شیوه کارم تغییر کرده. چیزهایی که کشیدهام ریز به ریز جلوی چشمم عینیت پیدا کرده. زنده شده. دیگر نمیتوانم بگویم چه کسی چه اهمیتی به یک دیتیل کوچک میدهد؟ چون هر جز ریزی را میبینم که در کار مینشیند کناری و حس و حال آن کل واحدی را که ساخته میشود تحت تاثیر قرار میدهد.
من از طراحی ترمینال یک فرودگاه پرتاب شدم به کشیدن طرح جزییات در پروژه گوشوارهها**. به زبان معماری انگار که از مقیاس یک دویستم افتاده باشم در یک دهم یا یک بیستم. چند ماه وقت گذاشتم و طرح گوشواره و چراغ و تابلوی پلاک و دیوارکوب راهپله کشیدم.
جهان طراحیهایم کوچک نشد. فرق کرد. تا قبلش میشد طرح نرده را از مجموعه دیتیلهای شرکت گذاشت توی شیت و کسی به این موضوع اهمیتی نمیداد. در پروژه گوشوارهها جزئیات همه بخشی از داستان بود و داستان درست درنمیآمد اگر یکی از اجزا درست طرح نمیشد. درست قصه نمیگفت.
مقیاس کارها کوچک شد و جهان طراحی من وسعت پیدا کرد. در این ده سال اخیر چیزی از سرم گذشته که دیگر نمیتوانم از کنار طرح یک سرویس بهداشتی کوچک در یک خانه بگذرم و فکر کنم یک چیزی میشود دیگر. نمیشود. نمیشود. همهچیز باید درست باشد و درست کار کند. والا در موسیقی ساختمان مثل یک نت فالش توی ذوق میزند.
دو سه روزی بود داشتم با طراحی یک واحد دوبلکس کوچک در یک مجتمع سر و کله میزدم. کلافه، فکر کردم ۷۰ متر خانه، چقدر از وقت مرا باید بگیرد؟
بعد یاد خودم انداختم که این یک خانه است. روی زمین سالها باقی خواهد ماند. دههها شاید. اینکه من سه روز یا یک هفته برایش وقت بگذارم طبیعی نیست؟ این خانه، عمری، کسانی را در خودش جا خواهد داد. امنترین نقطه جهانشان خواهد شد. یک ایراد کوچک که در مرحله طراحی به راحتی قابل حذف است بعدا جانی بتنی یا فلزی خواهد داشت و دیگر با زدن گزینه erase روی اتوکد حذف نخواهد شد.
برگشتم به طراحی.
به جزییات.
جزییاتی که هم جایگاه خدا میتوانند باشند و هم شیطان.
به چیزهای کوچکی که کسی نمیبیند و مثل اجزای کوچک و نامرئی بدن، فقط وقتی اختلالی داشته باشد، کسی متوجه وجودش میشود.
سخت است.
واقعا سخت.
و طولانی و نفسگیر و گاهی خستهکننده.
تا آن کل واحد تحسینبرانگیز سر در بیاورد و شکل بگیرد و زنده شود هزار مرحله بینفس ماندن و خستگی از سر ما خواهد گذشت. با این حال جزییات، کشنده و نجاتدهنده هستند و آدم نمیداند این تضاد را چطور توضیح بدهد. یک جایی سرم را میآورم بالا و فکر میکنم یک روزی مثل ساختمان گوشوارهها این یکی هم شکل و داستان خودش را پیدا خواهد کرد و این خستگی بالاخره از تن من و ما در خواهد رفت.
به امید آن روز…
شیدا
۲۹ مرداد ۱۴۰۴
*The God of Small Things عنوان کتابی از آرونداتی روی نویسنده هندی
** ساختمان مسکونی گوشوارهها: