کاش این پست را من نوشته بودم

حالا خواستم بگم که یک مادری میاد می نویسه که با بچه ام چنین و چنان کردم و رفتم بیرون و ناهار خوردیم و بردمش پارک و اینها، بدانید و آگاه باشید که اونها هم لحظات سخت زیادی رو پشت سر می گذارن که نمی خوان با به خاطر آوردنش، روح و دلشون رو به درد بیارن. کاش اگر یک روزی، روزگاری سام خواست خاطره ای از من واسه کسی تعریف کنه، یاد اون لحظه ای بیافته که ایستاده بود روی نرده میز جلوی نونوائی سنگکی و من پشت سرش ایستاده بودم و می گفتم : مامان نیگا. تنورو دیدی؟ نون از اون تو درمیاد.

Popular posts from this blog

روز بیست و ششم : به غول چراغ جادو بگویید

- نادر شاه شاهان و گذشته های من