من، خانم شین ، گارفیلد و بقیه جک و جانورها



می شناسیدم بعد از این همه سال دیگر نه؟ آدمش نیستم که بیایم اینجا دل سیر و صاف و ساده برایتان همه چیز را تعریف کنم. درست بعد از تولد پسرم یکی از داستانهایم را می گذارم روی صفحه. برای اینکه با خودخواهی تمام شاید می خواهم به خودم ثابت کنم که این صفحه ، وبلاگ من است. پسرم فقط گاهی واردش می شود. خانم شین هر چی دلش بخواهد می نویسد و من یکی که سر از کارش در نمی آورم. راستش دیگر به خودم هم زحمت فهمیدنش را نمی دهم. در ضمن کاش روی داستانم بیشتر نظر می دادید. خانم شین بدجوری سر لج افتاده. این را از توی چشمهایش می خوانم.

Popular posts from this blog

روز بیست و ششم : به غول چراغ جادو بگویید

- نادر شاه شاهان و گذشته های من