وبلاگولوژی

وبلاگهای زیر یک سال
تر و تازه. دل بسته به قصه های شنگول و منگول. در حال سعی و خطا. خیلی خیلی نزدیک به خود آدمها.اگر دست به نوشتن داشته باشید کم کم تعدیل می شوید.

وبلاگهای یک تا دو ساله
از دو حالت خارج نیست. یا در طی یک سال فهمیده اید که این کاره نیستید یا این کاره هستید. اگر این کاره نباشید که یک وبلاگ نصفه نیمه ناقصی روی دستتان مانده که دیر به دیر بهش سر می زنید. گاهی هم فکر حذف کردنش به سرتان می زند. اگر این کاره باشید وبلاگتان برای خودش خواننده پیدا کرده. وبلاگهای مشابه وبلاگتان را پیدا کرده اید. مرتبتر شده اید.

وبلاگهای دو تا سه ساله
اگر تا اینجا این شما بودید که وبلاگ را می نوشتید از این به بعد این وبلاگتان است که شما را می نویسد. در گذر این دو سال و خورده ای وبلاگتان برای خودش یک شخصیت مستقل پیدا کرده است. حالا دیگر نمی شود خط و ربطش را عوض کرد. در طی این سال یا می برید و وبلاگتان را حذف می کنید – در این رده سنی به ندرت وبلاگهای متروکه مانند دوره قبل وجود دارد – یا اینکه اجازه می دهید وبلاگتان به نوشتن شما ادامه دهد.

وبلاگهای سه تا چهار ساله
به جز اینکه وبلاگتان پررو شده و برای خودش شخصیت پیدا کرده حالا خواننده هایتان هم به وبلاگ شما خط می دهند. احتمالا ویزیتورهایتان طی این دو سال اخیر دو برابر شده اند و حالا تعدادشان از شما و افکارتان خیلی بیشتر است. بنابراین مجبورید به دلشان باشید. یا نه. اصلا تحویلشان نگیرید. راستش فرقی نمی کند کدام گزینه را انتخاب کنید. خواننده ها باز هم دنبالتان خواهند بود. دیگر به اینجای کار که رسیده اید خودتان می دانید که نوشتن سخت است. وبلاگ نوشتن کار هر کسی نیست.

وبلاگهای چهار تا پنج ساله
از وبلاگتان که شما را می نویسد خسته شده اید. رگه های شدید خودسانسوری را در خودتان کشف می کنید. اگر بدشانسی آورده باشید – یا در ایام جوانی وبلاگتان خامی کرده باشید – پای دوست و آشناهای زندگی واقعی هم به وبلاگتان باز شده. دیگر نمی شود مثل آن وقتها بنویسید پس به رمز می نویسید. فکر می کنید رمزتان برای بقیه خواناست ولی نیست. در طی این سالها شما و وبلاگتان از هم جدا شده اید و حالا وبلاگ رمز شما را درک نمی کند. خواننده ها هم ایضا. تصمیم می گیرید وبلاگتان را نابود کنید و از شخصیت مجازیی که برای خودش ساخته خلاص شوید.

وبلاگهای پنج تا شش ساله یا بزرگتر
معلوم است که نابودش نکردید. این همه سال نوشتن را که نمی شود یک دفعه دور ریخت؟ کج دار و مریز باهاش طی می کنید. گاهگداری سعی می کنید از خودتان بنویسید. اصلا اهمیتی به تعداد خواننده ها نمی دهید. فرقی نمی کند چه بنویسید. خواننده ها پی شما را ول نمی کنند. کلی هم طرفدار مجازی دارید. فقط مشکل کار اینجاست که دیگر نمی توانید حرف دلتان را بنویسید. وبلاگ شده قوز بالا قوز.

وبلاگ مخفی
یک آزادی غیر مترقبه. از چنگ وبلاگ تیز دندانتان خلاص شده اید و می توانید هر چه دلتان خواست بنویسید. حتی می توانید بلند بلند به وبلاگتان فحش بدهید. دو سه روزی لذت فراوانی می برید و بعد از غصه خواننده نداشتن دقمرگ می شوید.با سلام و صلوات به وبلاگ پیرتان برمی گردید.

Popular posts from this blog

روز بیست و ششم : به غول چراغ جادو بگویید

- نادر شاه شاهان و گذشته های من