امشب خوابت را می بینم

نمی توانم تو را دوباره از دست بدهم. نتوانستم از درد نیست. درد خیلی سال است که ته کشیده و تمام شده. خاطره ها همه آب رفته اند. نوشته های آشنای تو مرا یاد آن نامه های دور و دراز می اندازد و سرمه، باور کن یادم نیست که توی نامه ها برای تو چه می نوشتم. شاید مادر شدن حافظه ام را کمرنگ کرده باشد. اسم پسرم را گذاشته ام سینا راستی، امروز صبح سینا از خواب که بیدار شد کنارش دراز کشیده بودم. چشمهایش را که باز کرد به من نگاه کرد و لبخند زد. لبخند عجیبی بود ، سرمه. چشمهای ذغالی رنگش در صورتش می درخشیدند . سینا از اینکه من آنجا کنارش بودم، خوشحال بود. بچه ها نمی گذارند زیاد به گذشته سرک بکشی. اگر تو بودی برایت از سینا می نوشتم. از این روزهایم که اینقدر می نویسم. از این که نوک انگشتهایم برای همه قصه هایی که ننوشته ام گز گز می کند. از اینکه هنوز نتوانسته ام کژال را در یک قصه بریزم و بنویسم. از اینکه تو را بارها نوشته ام و باز سرک کشیده ای به امروزهایم. نمی توانم تو را دوباره از دست بدهم. هیچ کس نمی تواند یکی را که قبلا از دست داده دوباره از دست بدهد. برای من، تو دوباره هستی. این بار خیالیتر از بار قبل. این بار شک ندارم به بودنت چون می دانم که وجود نداری. می دانم که نیستی. خوبی یک دوست خیالی این است که به تو خیانت نمی کند. دستت را در پوست گردو نمی گذارد و هیچ وقت ترکت نمی کند. معلوم است که از دوستهای واقعی حسابی خسته شده ام نه؟ باز هم برایت می نویسم.

شیدا

Popular posts from this blog

روز بیست و ششم : به غول چراغ جادو بگویید

- نادر شاه شاهان و گذشته های من