عروسک من سرما خورد

نشسته ام. دور خیز می کنم که بنویسم. هنوز یک دقیقه نگذشته پسرک صدا می کند " مامان!" اگر جواب ندهم داد می زند " مامان!" شیر گرم است که باید سرد باشد. یا سرد است که باید گرم باشد. فرقی نمی کند. شیر را عوض می کنم. برمی گردم سر میز. سر خط را پیدا می کنم انگشتهایم را می گذارم روی کیبورد یک کلمه می نویسم و جمله را دوباره می خوانم. پسرک صدا می کند " مامان!" از همان جایی که نشسته ام داد می زنم " چیه؟" کارتون تمام شده. یا از این کارتون خوشش نمی آید. سی دی کارتون رو عوض می کنم. برمی گردم توی اتاق، می نشینم. کلمه ای را که نوشته ام پاک می کنم. جمله را دوباره می خوانم. پسرک صدا می کند "مامان!" دارم دیوانه می شوم. شخصیت داستانم مانده زیر باران. آن هم در این هوای سرد ولی این پسرک امان نمی دهد که بیارمش داخل خانه. دوباره می روم پذیرایی. شیر ریخته روی سینی صبحانه. از آنجا سرریز شده روی فرش. دستمال بر می دارم. سینی را می برم. شیرها را خالی می کنم توی ظرفشویی. روی فرش را دستمال می کشم. اخم می کنم به پسرک. یک لیوان شیر برایش می ریزم می گذارم روی سینی تمیز. پسرک خودش را لوس می کند " مامان واقعا ببخشین. ریخت." به صبحانه اش اشاره می کنم " بخور." برمی گردم توی اتاق. دستهایم بوی شیر گرفته اند. شخصیت داستانم زکام شده است و پسرم باز دارد صدا می کند " مامان!"

Popular posts from this blog

روز بیست و ششم : به غول چراغ جادو بگویید

- نادر شاه شاهان و گذشته های من