دنیای رنگارنگ اسمها

من فکر می کنم یکی از دوست داشتنیترین جاهای داستان نویسی آنجایی است که می خواهی اسم شخصیتهای داستان را بگذاری. همان لحظه ای که چشمت را می بندی و آدمت را جلوی چشمت تجسم می کنی. رنگ چشمهایش را شیوه لبخندش را و بعد فکر می کنی اسمش چه باید باشد. دنیای واقعی به آدم زیاد اجازه نمی دهد اسم بگذارد. فوقش یکی یا دو تا بچه داشته باشی. اسم گذاشتن برای بچه خیلی فرق می کند. بچه می خواهد یک عمر با این اسم زندگی کند. هزار باید و نباید هست که باید بهشان فکر کنی. اما در داستان می توانی همه اسمهای دنیا را امتحان کنی. همه اسمهایی که یک بار جایی شنیده ای و فکر کرده ای که چه طور می شد اگر این اسم را می گذاشتی روی یک آدم. بعد رفتار یک آدمی که اسمش مثلا مرجان است با یک کسی که اسمش گلشید است در قصه هم با هم فرق می کند. اسمها اینطور آدم را عوض می کنند.
عشق به اسمها را در نویسنده های دیگر هم دیده ام. یکی از نویسنده هایی که واقعا شیفته دنیای اسمهاست و از اسم گذاشتن سیر نمی شود جی.کی. رولینگ نویسنده هری پاتر است. در هر کتاب رولینگ صدها اسم ضروری و غیر ضروری هست. اسمهایی عجیب و غریب. اسمهایی شگفت آور. اسمهای خیلی طولانی. اسمهای خیلی کوتاه. رولینگی که اسم دو بچه اولش اسمهای کاملا معمولی دیوید و جسیکاست اسم یکی از شخصیتهای اصلی داستانش را Hermione می گذارد که برای خود انگلیسیها هم اسم نامانوسی است. یا اسمهای مثل هوریس اسلاگهورن، گاهی عطشش آنقدر زیاد است که نمی تواند یک شخصیت را در یک اسم خلاصه کند. آن وقت اسم یکی از مهمترین شخصیتهای داستانش می شود آلبوس پرسیوال برایان دامبلدور. من این عطش عاشقانه رولینگ را همیشه با علاقه دنبال می کنم و می توانم تجسم کنم با هر یکی از اسمهایی که برای شخصیتهایش می سازد چه لبخندی گوشه لبش می نشیند.

Popular posts from this blog

روز بیست و ششم : به غول چراغ جادو بگویید

- نادر شاه شاهان و گذشته های من