فریبای داستان من دلش می خواهد اسمش فرشته باشد

اولین بار است که دارم با یک طرح درست و حسابی و پر و پیمان یک داستان بلند می نویسم. طرح داشتن خیلی خوب است. باعث می شود که آدم از اینکه بنشیند و بنویسد نترسد. باعث می شود که بدانی که قرار است کجاها بروی. طرح داشتن اما دست شخصیتهای داستان را می بندد. بیچاره ها نمی توانند عربده بزنند. نمی توانند هر جا دلشان خواست برود. مثلا الان یکی از شخصیتهای داستان من عاشق یکی دیگر شده ولی من یکی را گیر انداخته ام در ترافیک مدرس. آن یکی مانده در مغازه اش در پاسداران. بال دارند که به هم برسند؟ ندارند. پس من هنوز تصمیم نگرفته ام طرح داشتن خوب است یا بد. من دلم می خواهد شخصیتهای داستانم یک کمی برای خودشان بچرخند. گاهی اجازه داشته باشند لاستیک چرخ ماشینشان را در جوب جلوی مغازه کسی که دوستش دارند بندازند. من دوست دارم شخصیتهایم کمی خودسر باشند. دوست دارم بلند بلند حرف بزنند و فکر کنند. من هنوز تصمیم نگرفته ام که بالاخره طرح داشتن خوب است یا بد!

Popular posts from this blog

روز بیست و ششم : به غول چراغ جادو بگویید

- نادر شاه شاهان و گذشته های من