پرتقالى در كيفم، پرتقالى در دستم، "من به جنگ تاريكى مى روم."


كيف قهوه اى روشنم با دهان نيمه بازش لم داده بود گوشه ميز. پرتقال بزرگ و نارنجى وسط كيف ولو بود و سيم شارژر موبايلم گره خورده بود در هندز فرى و هر دو دور پرتقال بودند. كيف پول بنفشم نيمه باز بود و جامدادى رفته بود وسطش.- من توى كيفم مثل بچه كلاس اوليها يك جامدادى قرمز پر از ماژيكها و روان نويسهاى رنگى دارم. -رنگ قرمز كنار نارنجىِ خيلى نارنجى پرتقال، بنفشى كيف پولم، سفيدى كاغذهايى كه يادداشتهايم را در مورد نقشه هاى معمارى فاز دو رويش نوشته ام و سياهى جلد دفتر يادداشتم و رنگ صورتى كشى كه سرم را درد آورده و يك وقتى پرتاب شده توى كيف و فراموش شده، تركيب در هم و برهمى درست كرده بود. پنل ضبط با آن فلش ممورى سياه و بند سياه بلندش از يك گوشه كيف زده بود بيرون و سوييچ و كليدهاى خانه با جاسوئيچى دايناسور قرمزى كه ديروز پسرم به من داده گوشه ديگر كيف تپه كوچكى درست كرده. بلبشويى كه فكرم و ذهنم دارد يك كمش از كيفم معلوم است.

عجالتا اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هيچ زنى را با محتويات كيف دستيش قضاوت نكنيد! باشد كه رستگار شويد...

Popular posts from this blog

روز بیست و ششم : به غول چراغ جادو بگویید

- نادر شاه شاهان و گذشته های من