پاك نمى شود لعنتى!

هر وقت روى مچ دستم چيزى مى نوشتم، كاتى چندشش مى شد: " اه، شيدا، باز روى رگ دستت چيز ميز نوشتى." نمى دانم اين كار را كى يادم داده، اما حرفش هنوز يادم هست: "وقتى مى خواى چيزى يادت نره روى مچت بنويس، اينجورى وقتى مى خواى صورتتو بشورى، مى بينيش و يادت مياد." اولش فقط ضربدر بود. بعدتر كه ديگر يادم مى رفت ضربدر را براى چى زده ام، كنارش ريز مى نوشتم كه مثلا "كيف" يا "قرص" يا هرچى. حتى حالا كه موبايل همه فن حريف دارم و ريمايندر و سيرى و ال و بل، هنوز چيزهايى را كه مهم است يا قول مى دهم به كسى براى انجامش روى مچ دستم مى نويسم. هر وقت كه به قول كاتى روى رگم مى نويسم، يادش مى افتم كه پنير دوست نداشت و چپ دست بود و چه خوب بود داشتنش. سالها بعد، دوبى يا جايى ديگر گفت: "واى شيدا، تو هنوز روى رگت مى نويسى؟" آن موقع ديگر كاتى پنير مى خورد ولى من هنوز روى رگ دستم مى نوشتم. هنوز هم روى دستم مى نويسم. مثلا همين حالا با روان نويس قرمز جديدم نوشته ام: "سالار" سالار همكارم است. همانى كه دو هفته مانده تا عروسيش. سوال بى ربطى مربوط به مراسم داشت و من علامت زدم كه برايش بپرسم. سوال را پرسيده ام ولى بايد يادم باشد دفعه بعد با اين روان نويس چيزى ننويسم. پاك نمى شود لعنتى! سلام كاتى، سلام سيزده سالگى و سلام آن آدم بى ربطى كه يك وقتى يادم دادى روى مچم بنويسم!

Popular posts from this blog

روز بیست و ششم : به غول چراغ جادو بگویید

- نادر شاه شاهان و گذشته های من