"منم، منم، مادرتون!"

امروز مثل يك روز تعطيل است كه رفته توى پوست شنبه. سرِكار نرفته ام. سرم از درد دارد مى تركد و فكر كردنم نمى آيد. كاش مى شد فكر نكرد. كاش مى شد يك هفته، ده روز، فكر كردن را تعطيل كرد و با دهانى باز و لبى، ابلهانه خندان به زندگى ادامه داد. زنگ زده ايم پيتزا بياورند براى ناهار. من؟ خوبم. بهترم. سيما ديشب مى گفت: " من آينه ات مى شوم كه خودت را ببينى." اين زن كه امروز در آينه من است، زيادى غريبه، زيادى آشناست. يك نفس عميق مى كشم. اينها را سيما گفته. بعد بايد نگاه كنم به زن توى آينه و بگويم بى نظير است و دوستش دارم. زنِ توى آينه باورم نمى كند. حق هم دارد. موهايم ريخته روى شانه هايم، روى پيراهن سفيد و بلند. من؟ ديگر غمگين نيستم. از غمگين بودن، از افسردگى، از نشستن و دل سوزاندن براى خودم خسته شده ام. الان فقط گرسنه ام و دلم مى خواهد پيتزا را زود بياورند. بچه فعلا نيست. قرار است پيتزا را يواشكى بخوريم و به بچه پلو بدهيم. پدر و مادر شكمويى هستيم و در يك روز آلوده و زرد و مسخره دلمان پيتزا مى خواهد. بايد نيرويم را جمع كنم. بروم جلوى آينه، بگويم: " تو بى نظيرى دختر! تو معركه اى اصلا! تو حرف ندارى!" بله. من دوستهايى دارم كه از اين حرفهاى خوب بهم مى زنند. اما امروز شنيدن "عاشقتم" دردم آورده، فكر نمى كردم هيچ وقت، ولى دردم آورده و ديگر از درد هم خسته ام. قرار گذاشته ام با خودم كه يك هفته تعطيل باشم، مغزى البته، خنگ و خوش. حتى سر بچه اى كه درس نمى نويسد هوار نزنم. شام و ناهار بپزم. توى آينه، بُز وار، زل بزنم و بگويم: " نازى، نازى" و بروم علفم را بخورم. شما مى توانيد اسمش را بگذاريد رزولوشن هفته دوم ٢٠١٣، من با چشمهاى گرد و گولم نگاهتان مى كنم، خيلى اگر در نقشم فرو رفته باشم شايد يك "مِع"مليحى هم تحويلتان بدهم.

Popular posts from this blog

روز بیست و ششم : به غول چراغ جادو بگویید

- نادر شاه شاهان و گذشته های من