Desperate Working Moms

آمده سر صبح مى گويد: " شيدا طبيعيه كه من به خودكشى فكر مى كنم؟" مى گويم: " نه" و تا بخواهم بگويم: " گاهى من هم..." پسرها شروع مى كنند به لودگى. يكى صندليش را مى آورد كنارش و مى گويد: " چى داره اين زندگى؟ بُكُش خودت رو خانم مهندس!" م.ق هستند، ٢٧ ساله از تهران. همكار خردادى مى گويد يكى از دوستهايش يك روز "قاط" زد، رفت و ديگر برنگشت. ما مى پرسيم: " بچه داشت؟" تا بگويد: " نه" و ما جواب بدهيم:" برو بابا!" و آن يكى همكار متولد ٦٦ كه ماه ديگر عروسيش است بگويد كه همه افسرده مى شود كه البته حق دارد. ولى مادرها، افسرده كه بشوند، فكر مى كنند هيچ چيزى بدتر از مادر بودن و افسرده بودن نيست. مادرها، گونه خاصى از نوع بشرند كه چون جنايت توليد مثل را مرتكب شده اند و چون يك وقتى بچه را در درونشان حس كرده اند و بند نافش را ديده اند، دچار توهم ابدى اتصال به بچه هايشان هستند. همان تركيب دلبستگى، وابستگى كه در سالهاى آتى قرار است باعث عذاب بچه هايمان و خط افتادن پيشانيمان شود. مادرها همزمان فكر مى كنند حق دارند و اصلا حق ندارند افسرده شوند. طفلكى مادرها! پسرها پريدند وسط و حرف توى حرف شد. تا آخر روز جمله دوستم توى گوشم زنگ زد: " شيدا طبيعيه كه من..." مى خواستم بغلش كنم. مى ترسيدم درد بى درمان نااميديم را هم سرايت بدهم بهش. آمدم خانه ديدم آن يكى گروه دوستان، در ايميل ناليده اند و موضوع مرگ است و سرطان و "آى بچه ام" و نقشه هايى براى زندگى بعد از مرگ براى شكارِ هوو و باز دلم گرفت. داشتم جوابشان را مى نوشتم و فكر مى كردم كه دست همه شان را بگيرم دسته جمعى بزنيم به كوهى، جايى. آتش روشن كنيم. جوكهاى يك دهه پيش را بگوييم. براى يك شب يادمان برود كه در اين شهر آلوده كه هوايش ديوانه امان كرده زندگى مى كنيم. براى يك شب بشويم همان دخترهاى دانشگاهى، فكر كنيم سفر دانشجويى آمده ايم و هيچ دغدغه اى نداريم. بچه و مسئوليت و كار و اجاره خانه توى فكرمان نباشد. بديش اين است كه سر سياه زمستان، وقت ديوانه شدن نيست. مارگاريتا لازم داريم و يك ايوان بزرگ و يك شب كه تا هميشه شب نماند. آسمان همه جاى دنيا همين رنگ كه نيست ولى خوب كه گرم شده باشيم باور مى كنيم، همه حرفهاى خوب دنيا را باور مى كنيم. بايد باور كنيم؟ نبايد باور كنيم؟ من كه جواب اين سوال را نمى دانم ولى كوهش را پيدا كنيد، جوكها را من مى گويم. بامزه هم مى گويم. يكى بايد حواسش باشد كه كسى موبايل همراهش نباشد و لطفا زودِ زود. آقاى يونيورس، الهه حامى قاط زده هاى عالمت را به حمايتمان بفرست!

Popular posts from this blog

روز بیست و ششم : به غول چراغ جادو بگویید

- نادر شاه شاهان و گذشته های من