رويش هم بدهيم بنويسند اى عشق و فيلان!


روى نيمكتها را حكاكى كرده بودند. حكاكيها تاريخ داشت و من قدمهايم را كند كردم كه بخوانمشان. بعضيها فقط يك اسم و تاريخ بود و بعضيها جملاتى طولانيتر" به خاطره دوست داشتنى ليندا  و جورج كه اوقات خوشى را در اين پارك داشتند. ١٩٢٤" الى گفت يك جور نذر كردن است كه پولى را مى دهند به دفتر پارك و يك نيمكت مال آنها مى شود. فكر كردم چه شيرين. نيمكتى نذر كرده باشى در سايه يك درخت رو به تپه هاى سبز. نيمكتى كه رويش بشود نشست. به كودكى غذا داد. به روبرو خيره شد. كسى را بوسيد. نيمكتى كه زنده بماند و خاطره كسى را يادآورى كند كه هشتاد سال پيش در اين پارك شاد بوده. دلم يك نيمكت مى خواهد. 

Popular posts from this blog

روز بیست و ششم : به غول چراغ جادو بگویید

- نادر شاه شاهان و گذشته های من