هایپرلوردوز شیک و مجلسی واگذار می شود.

کمرم آزرده است. اگر شما نمی‌دانید «کمرم آزرده است» یعنی چه در زمره آدمهای خوشبختی هستید که من به آنها حسادت می‌کنم. البته شاخ غولی هم نشکسته‌اید. همین که کسی درد مزمن نداشته باشد به نظر من خوش به حالش است. امروز دکتر کله‌اش را آورد نزدیک من و گفت: « یا تو به حرف بدنت گوش می‌کنی. یا بدنت تو را وادار می‌کند که به حرفش گوش کنی.» نپرسیده می‌دانستم که آلردی جز گروه دومم. بدن پیروز و دردمندم نچ نچ می‌کرد. دکتر قبلتر گفته بود که باید هفته‌ای سه روز بروی استخر. کلمه‌ی «چطوری؟» درست قبل از اینکه بگیرمش دوید وسط اتاق. جمله فیلسوفانه‌اش را درست بعد از «چطوری» نسنجیده‌ی پابرهنه‌ام گفت.

بدنم اگر یک ماه دیگر تحملم می‌کرد بالاخره بیست روزی تعطیل می‌شدیم و در کوچه ما هم عروسی می‌شد و می‌شد لم داد و به جای رانندگیهای دیوانه‌وار در ترافیک، سرخوشانه به بطالت گذراند. تنبیه بی‌توجهی‌ام به بدنم این است که در این شلوغترین ایام باقیمانده‌ی سال بروم فیزیوتراپی و استخر و برای خرید و آرایشگاه و خانه‌تکانی وا بمانم.

از اتاقک نفرت انگیز گرم بیرون آمدم و گفتم وقت بعدی را بگذارد برای یکشنبه. قول دادم تا یکشنبه بروم استخر که می‌دانستم که نمی‌توانم که نمی‌شود. هایپر لوردوزم را که بر خلاف اسم شیکش اصلا پدیده جالبی نیست زدم زیر بغلم و راه افتادم که برسم به بقیه روزم. پشت ترافیک. پشت ابرهای خاکستری. پشت بادکنکهای قرمز جا مانده از ولنتاین. پشت خوابهایی که وقتش را ندارم ببینم.  

Popular posts from this blog

روز بیست و ششم : به غول چراغ جادو بگویید

- نادر شاه شاهان و گذشته های من