پراکندگیهای ساعت 8 و 20 دقیقه صبح یکشنبه
یک- هنوز و بعد از این همه مدت توان رویشی که در تک تک اجزای گیاهها هست متعجبم میکند. برگهای درشت پیرومیای قاشقی را به توصیه یک دوست گذاشتم توی یک لیوان آب و حالا بعد از سه چهار روز، میبینم که ریشههای ظریف نقرهای رنگی در آن انتهای کوچک برگ پیدایشان شده. از هیچ جا.
دو –میدانم حرف زدنم از گیاهها برای آنهایی که علاقمندشان نیستند، کسالتآور است. مثل وقتی میماند که بچه کوچک و شیرینزبانی داریم و فکر میکنیم حرفهایش همانقدر که برای ما جالب است برای بقیه هم هست و با حرف زدن مداممان از او کلافهشان میکنیم. ولی نمیتوانم ننویسم. این روزها حجم زیادی از افکار مرا گیاههایم اشغال میکنند. به عشق دیدنشان به خانه میروم. برای قلمههای تازه نقشه میکشم و هنوز با دیدن هر گیاه تازه هیجانزده میشوم.
سه – پسرم موقع آب دادن گلدانها میگوید فکر میکنم گلدونهات رو از من بیشتر دوست داری.
چهار- قبل از رفتنم گلدان بالکن را هرس کردم. ساقههای گلناز را فرو کردم توی خاک گلدان و وقتی از سفر برگشتم سر فروافتادهشان را بلند کردهبودند رو به نور.میشود لطفا من خانهی بزرگی رو به نور داشته باشم که هر چقدر هم تویش گلدان بگذارم جا کم نیاورم؟
پنج – رونوشت به خدا.
شش – روزهایی که دست به خاک میزنم و گیاهی میکارم، همه چیز بهتر میشود. مهم نیست که چقدر روز سخت، سنگین و یا اندوهباری داشته باشم. خاک همه را از من میگیرد و شعف به جا میگذارد.
هفت – به زودی فصل دوم میهمانی خداحافظی را هم روی کانال تلگرام میگذارم. اگر دوست داشتید دنبال کنید.