نوشته هشتم : جنگ ممسنی و کازرون
یکی توی توئیتر پرسیده بود که به نظر شما طلاق شکست است یا پیروزی. یک عدهای هم زیرش نظراتشان را نوشته بودند. من چیزی ننوشتم. به نظرم سوالش و نوع قضاوتش غلط بود. جامعه برای حفظ ساختار خودش، دلش میخواهد تو فکر کنی طلاق، شکست است. آدمهای زیادی هم راحتتر هستند اگر اینطور فکر کنند. یادم هست سه چهار ماه بعد از طلاقم یکی از کازینها به من گفت: «درسته لبهات میخنده اما درونت حتما خون گریه میکنه!» و من به خودم زحمت ندادم که بهش توضیح بدهم که دیوانه است. طلاق پیروزی هم نیست. همانطور که ازدواج یا بچهدار شدن پیروزی نیستند.
واقعیت این است که داریم زندگی میکنیم و در جریان این زندگی یک سری اتفاقات پیش میآید که حاصل پیش رفتن زندگی است. در جا زدن و هیچ کاری نکردن، شاید منجر به هیچ شکستی نشود ولی قطعا پیروزی هم نیست. سکون، حاصلش فرو رفتن است و هدر دادن عمری که یک باره است. وقتی که داری زندگی میکنی طبیعی است که گاهی درد میکشی. گاهی زمین میخوری. گاهی اوج میگیری. گاهی هم به تعبیر جامعه شکست میخوری یا پیروز میشوی. به نظر من که هیچ کدامشان ارزشی بیشتر از اینکه یک مرحله توی زندگی باشند، ندارند.
من احترام بیشتری قائلم برای کسانی که حرکت میکنند. کسانی که رد پایشان باقی میماند. تجربهها برایشان قصههایی میسازند که میتوانند تعریف کنند. وقتی دریا هست یا کویر یا رود یا دره چه کسی پای حرفهای یک مرداب مینشیند؟
24 فروردین 98
@mrs_shin