داستان غمانگیز اشیای بیاهمیت خانگی
یک روز باید از اشیای جامانده بنویسم. داستانی واقعی و کمی غمناک. از مجسمهها، تابلوها و شمعها. از آنها که میمانند تا زنی از سر حسودی، مجسمه دو عاشق بلوری را که تا ابد با بوسهای به هم گره خوردهاند بیندازد زمین و به رقص نور روی خردههای شیشه نگاه کند.اگر چندتایی از این اشیای بیاهمیت که قرار است بیشتر از ما انسانها عمر کنند هم از دنیا کم شوند چه باک. چرا کسی نگران جمعیت روزافزون و نامیرای مجسمهها نیست؟ چرا کسی گوشوارههای بدلی و دستبندها را سرشماری نمیکند؟
زنها میروند. سالهاست که زنها میروند و چیزهای بیاهمیتی را در خانههایی که از آن رفتهاند جا میگذارند. سالهای سال است که زنهایی دیگر این اشیا را توی دستهایشان میگیرند. لمس میکنند و به زنی که رفته است فکر میکنند. بعد تصمیم میگیرند آنها را نگه دارند. دور بیندازند. به کسی دیگر هدیه کنند یا بشکنند.
اینجا پای رازی کوچک در میان است. زنها، خانه را با اشیای کوچک تصرف میکنند آخر. با مگنتهای روی یخچال. با کوبیدن میخ روی دیوار و آویزان کردن تابلوها. با گلدانهای کوچک. جادوی زندگی همینجاهاست. همین اشیای کوچک خانگی، بنایی را تبدیل به خانه میکنند. خانه را تبدیل میکنند به چیزی که آدمها بخواهند به آن برگردند. برگردند و ماسکهایشان را بیندازند دور. کفشهایشان را دربیاورند و احساس کنند که رسیدهاند. شاید مردها ندانند اما ما زنها میدانیم که رسیدن به خانه، از مگنت روی یخچال و آن ریسه چشمکزن دور گلدانهای آشپزخانه شروع میشود. ما میدانیم که هیچ خانهای بدون مجسمه آن دو عاشقی که تا ابد در هم پیچیدهاند، خانه نمیشود.
ما زنها، وقتی میرویم اشیا را جا میگذاریم. اشیا، یتیمهایی هستند که کسی وجودشان را به رسمیت نمیشناسد. وقتی میرویم و اشیا میمانند خانه چند روزی مدارا میکند و بعد شروع میکند از درون متلاشی شدن. تا کی و کجا زنی دیگر بیاید آن ریسه را باز کند از دور گلدانها و پرت کند وسط پذیرایی و اشیای بیاهمیت دیگری را که برای او معنایی دارند، جایگزین اشیای بیاهمیت قبلی کند.
همیشه در جهان، مجسمههایی هستند که از خانهای به خانهای و زنی به زنی رفتهاند و میروند. دستبندهای بدلی هستند که کشورهای زیادی را دیدهاند. شمعدانهایی هستند که شهر به شهر در خانهها چرخیدهاند و هنوز دارند میچرخند و قرار است تا سالها بعد از مرگ ما هم به گردششان ادامه بدهند. اشیا بیشتر و بهتر از ما عمر میکنند گمانم. تا وقتی که سرنوشتشان دست زنی حسود نیفتد طبعا.