روز پانزدهم : روزهای بی‌پایان یک عدد خانم شین بعد از 8 ساعت اشتغال

دیروز ساعت 5 رسیدم خانه. رفتم حمام و دستشویی را شستم. دو روز بود که فلاش‌‎تانکها درست کار نمی‌کرد. به تاسیسات برج زنگ زده بودم که بیاید ولی خب قبلش باید همه جا تمیز می‌شد. تاسیسات برج ما،  مرد جوانی است که توی همه خانه‌های برج رفت و آمد دارد و اگر یک روز قرار باشد آشغالی بی‌صاحب بماند، دقیقا اوست که می‌داند کی صاحبش است. چند باری پشت سرم از من تعریف کرده بود که خانم اعتماد خیلی خانه‌اش زیبا و تمیز است و هم کار خانه می‌کند و هم بیرون و خلاصه خیلی باکمالات است. برای همین نمی‌خواستم دستشویی و حمام کثیفم همه تصورات مثبتش را برباد بدهد. آینه و روشویی و سرویسها شسته شد. کف را نشستم. احتمال دادم که بهرحال عارضه گرفتگی لوله آب نمی‌گذارد کف تمیز بماند.

 

مرد آمد و مشغول تعمیر شد و کف سرویسها را آب نارنجی زنگ‌زده با کلی شن و رسوب گرفت. من رفتم قابلمه آب گذاشتم روی گاز که بجوشد. همزمان کاهوها را گذاشتم توی مواد ضد عفونی و گوجه و خیار شستم و یک قابلمه کوچک دیگر هم گذاشتم که بعد از جوش آمدن تن ماهی را بیندازم توی آن. سیب زمینی‌ها را شستم. پوست کندم. خرد کردم و ریختم توی آب جوش و 8 دقیقه بعد درآوردم. تایمر آشپزخانه را گذاشتم روی 20 دقیقه. تن ماهی را انداختم توی آبجوش. سیب زمینیهای آبکش شده را آغشته کردم به نمک، فلفل، پودر سیر و روغن زیتون و گذاشتم توی هواپز. کاهو را آبکش کردم. روی اسنپ فود به سوپر مارکت شیر و جوانه ماش و پیازچه و پنیر سفارش دادم. مرد صدایم کرد. برایش دمپایی بردم. پرسیدم برای چند واحد دیگر این مشکل پیش آمده. با هم به توالت فرنگی بد دست ما بد و بیراه گفتیم. برگشتم آشپزخانه. چشمم به سریال تکراری بود. کاهو خرد کردم. روی آن کلم قرمز. رویش خیار و گوجه. بعد تن ماهی را که 20 دقیقه اش تمام شده بود ریختم توی کاسه و با چنگال از هم بازش کردم.

 

سفارشم رسید. ماش و پیازچه را شستم. روی تن ماهی اضافه کردم. سیب زمینهای پخته را بعد از سرد شدن اضافه کردم. رویش پنیر و آخر سر کنجد و دانه چیا. بعد دیدم انگار یک چیزی کم دارد. کاهو فرانسوی بنفش رویش اضافه کردم. مرد آمد بیرون و کف نارنجی دستشویی‌ها را برای من باقی گذاشت. راهی‌اش کردم. دستمزدش را روی اینترنت بانک واریز کردم. پسرم اسمس داده بود که 5 دقیقه دیرتر بیا دنبالم. رفتم کف دستشویی را بشورم. زنگ نارنجی چسبیده بود به سرامیکهای خاکستری. با برس سابیدم تا رفت. دو بار هم وسط کار الیور فضول را از سرویس بیرون کردم تا خودش را نارنجی نکند. برگشتم آشپزخانه. در ظرف بزرگ سالاد را بستم که بوی تن ماهی گربه‌ها را به طرفش نکشاند. کوه ظرفهای توی آشپزخانه را شستم. سس سالاد درست کردم. ساندویچ صبحانه فردای بچه و میوه‌هایش را آماده کردم. آلارم موبایل زنگ خورد. باید می‌رفتم دنبال پسرم.

 

رفتم. برگشتم. جیغ کمرم درآمد. ساعت شده بود 9 و من هنوز یک دقیقه هم ننشسته بودم. فیله مرغی که پخته بودم برای گربه‌ها ریش ریش کردم. ریختم توی ظرف دردار. سس زدم به سالاد. به همخانه‌ها گفتم تاسیسات آمده. فلاش تانکها را درست کرده و جرم نارنجی لوله‌ها را تعریف کردم. الیور حرفهایم را تصدیق کرد. شام همان سالاد بود. بالاخره نشستم. شام خوردیم. یک ساعت بعد نعشم را بلند کردم از روی مبل. ظرفهای شام را شستم. ظرفهای آب گربه‌ها را عوض کردم. خاک را تمیز کردم. برایشان مرغ ریش‌ریش وغذا خشک گذاشتم که نخورند و فردا بدهم به دلقک، گربه ساختمان.

جان نداشتم نرمش شب را انجام بدهم. با کمر دردناک رفتم توی تخت و فکر کردم توی توییتر هر چند وقت یک بار، دعوایی در می‌گیرد بین خانمهای خانه‌دار و شاغل برای اینکه خانه‌دارها ادعا می‌کنند که بار کار خانه روی دوششان است و این موضوع ارزش افزوده برای خانواده ایجاد می‌کند. نمی‌دانم چرا فکر می‌کنند که پری قصه‌ها می‌آید کارهای خانه خانمهای شاغل را انجام می‌دهد. آیا این حجم خستگی برایشان قابل تصور است؟ آیا نمی‌دانند که خیلی از خانمهای شاغل، بار کار خانه و آشپزی و بچه‌داری هم روی دوششان است و در واقع در دو تا جبهه دارند می‌جنگند تا کی بیفتند و از زور خستگی بمیرند.

 

چقدر این دعوا به نظرم بیهوده می‌آید. معلوم است که کار خانمهایی که صرفا کار خانه‌داری انجام می‌دهند خیلی آسانتر از کار خانمهای شاغل است که هر دو کار را انجام می‌دهند. بهرحال هر جوری که جمع بزنی 2 از 1 بیشتر است و من نمی‌دانم چه بحثی است که به سرانجام نمی‌رسد و همینجور ادامه دارد.

 

شیدا

12 دی ماه 1402

 

پ.ن.1. بقیه بعد از ساعت 9 شب آمدند خانه. کسی نبود که کمک کند یا ایها الحامیون الحقوق زنان!

پ.ن.2. روزمره نویسی تمرین است که به هر قیمتی که شده بنویسم. ممکن است دوست نداشته باشید.

پ.ن.3. ویژه مخصوص دزدهای متون من: خوب نوشتن قبل از هر چیزی مدیون نوشتن و بسیار نوشتن است. که البته دزدی از آن خیلی آسانتر است.

پ.ن.4. یاد روزهای گوگل ریدر و بلاگستان و وفور وبلاگها به خیر!

@Mrs_Shin

Popular posts from this blog

روز بیست و ششم : به غول چراغ جادو بگویید

- نادر شاه شاهان و گذشته های من