▫️جای خالی آدمها، تکیلا و شیاطین دیگر


مانده‌ام خانه، كنابخانه بزرگ گوشه پذيرايى را ريخته‌ام بيرون و زل زده‌ام به هجوم اشيا روى ميز. مثل مريضى كه وسط جراحى نگاهش كنى با دل و روده‌اش كه ريخته بيرون و بشينى فكر كنى اين همه شات تكيلا را مى‌خواهى چه كار؟ اصلا مگر ديگر اين همه آدم دارى كه بياييند دور هم تكيلا بخوريم و يا اصلا ديگر مگر تكيلايى در كار است؟ 



به كتابها نگاه كنى كه بيشترشان توى انبار هستند و بيرون ريختن انبار را گذاشته‌اى بعد از كنكور كه آن همه كتاب درسى و غيردرسى را بار بزنى ببرى جايى كه شايد به كار كسى بيايد. در كتابخانه گوشه پذيرايى، فقط سه تا قفسه كتاب است و بقيه ظرف ظرف ظرف و ظرفهايى كه بايد باشند و ظرفهايى كه نمى‌دانى چرا هستند و ظرفهايى كه قشنگند ولى تو دوستشان ندارى و قشنگند ولى دومان اجازه نمى‌دهد بگذارمشان روى ميز و شايد روزى جايى ديگر به كار بيايد. 



گربه‌ها فكر مى‌كنند برايشان تفريحات تازه درست كرده‌ام. مى‌پرند توى قفسه ها، كتابها و ظرفها و ليوانها را بو مى‌كنند و من دلم مى‌خواهد از اين همه شلوغى خودم را رها كنم و نمى‌توانم. چيزى در درونم است كه رها نمى‌شود. پيچيده شده در اشيا، در هجوم بى‌وقفه بيمار‌گونه اشيا و رهايم نمى‌كند.



مانده‌ام خانه، كارهايم را ليست كرده‌ام. دياگ زدن ماشين. تعمير چراغ سوخته ترمز. وقت معاينه فنى. رفتن سراغ مردك تعميركار و گرفتن تنها تابه باقيمانده با حسى از چندش چون ديروز زنگ زده و يكى در ميان هى گفته "دورت بگردم" و تكنيك نشنيده گرفتنش هم جواب نداده و حالا كهير زده‌ام ولى بايد بروم. چون تابه مال پدرم است نه من و هر روز دارد بابتش به جان من نق می‌ ند.



فكر مى‌كنم كل طبقه كتابهاى خودم را خالى كنم و قفسه کتابها را بسپرم به تو. تو لااقل هنوز كتاب مى‌خوانى. من فقط نزديك بودن كتابها برايم مانده. انگار اگر همه را ببرم توى انبارى يك تكه از قلبم را برده‌ام اما بى‌فايده است. نمى‌توانم اين كتابخانه را سامان بدهم. نمى‌توانم زندگيم را سامان بدهم. مانده‌ام بين شاتهاى تكيلا و گيلاسهاى ناقص. از يك دست ٦ تايى فقط ٢ تا مانده. شما باشید با آن ۲ تا گیلاس ظریف باقیمانده چه می‌کنید؟



كاش شراب داشتم. مى‌گويم شراب ولى هنوز صبحانه‌ام را نخورده‌ام. حتى قفسه‌هايى كه مثلا مرتب كرده‌ام بايد بريزم بيرون. به دلم نيستند. 


گربه بزرگتر با ماهى نارنجى بزرگى كه از توى يك جعبه برايش بيرون آورده‌ام بازى مى‌كند، گربه كوچكتر با تعجب نگاهش مى‌كند. من، گرسنه‌ام. ليست مى‌نويسم ولى بايد  از جايم بلند شوم و كل قفسه‌ها را بريزم بيرون و از شاتهاى تكيلا و كتابهايى كه نمى‌خوانم و نخواهم خواند و ماهيهاى نارنجى كت‌نيبى خلاص شوم. بايد خانه را به معنى واقعى‌اش بتكانم. چون دارد مى‌شود ٤ سال و همه چيز يك جورى سنگين شده و ريشه دوانده و من از اسباب‌كشى به اين طرف واقعا و درست حسابى سراغشان نرفته‌ام. بايد بقيه دل و روده‌هاى مريض رو به موت را بريزم بيرون و تصميمهاى بهترى بگيرم.


شيدا

٢ اسفند ١٤٠٢


@Mrs_Shin

Popular posts from this blog

روز بیست و ششم : به غول چراغ جادو بگویید

- نادر شاه شاهان و گذشته های من