▫️جهنمِ بهشت
نقاشى را از بازار بالى خريدم. گذاشتم لاى يك كتاب و با خودم آوردم. براى خانه تازه دادم قابش كردند. توى بالى، در آن بازارچه شلوغ كه پر از آدمهاى لاغر سياه و توريستهاى خوشحال بود، من اين نقاشى را انتخاب كردم. بالى، قريه خوشبخت آدمهاى بدبخت است. كشورى پرجمعيت و مسلمان كه هتلهايى شبيه بهشت در خودش دارد و طبيعتى عجيب. بالى واقعا شبيهترين جا به بهشت است كه رفتهام. وقتى خستهام، چشمهايم را مى بندم و يك دم غروب خودم را كنار استخر، وسط آن جنگل مهآلود مجسم مىكنم. همان وقت كه بارانى ريز و نامرئى مىباريد كه سرد نبود و يك لايه نازك مه، روى استخر بىلبه* نقش مىبست و من فكر مىكردم خاطره بهشت را بايد بپيچم لاى همين نقاشى و با خودم ببرم.
همانجا، درست كنار اين خاطره، يك مرد ايرانى توى آب دارد با مرد ديگرى ويديو كال مىكند و بلند بلند حرف مىزند و مدام موبايل را مىچرخاند تا زنهای بیکینیپوش را نشان رفيقش بدهد. من، به مرد چشمغره مىروم كه یعنی حرفهايش را مىفهمم و سعى مىكنم او را از خاطره بهشت جدا کنم ولى نمىشود. درست كنار لايه مه نازك، مرد با موهاى حنايى كم پشت، تن بدشکل و چهره زشتش دارد توى استخر قدم مىزند و حرفهاى مزخرفى را كه يادم نيست با دوست مزخرفش تكرار مىكند و خاطره مرا، تا هميشه خراب مىكند.
نقاشى من، مرا ياد يك روز گرم و مرطوب مىاندازد. شايد آخرين سفر قبل از اين بود كه كرونا، همه چيز را در جهان زير و رو كند و بيهودگى روى بيهودگىمان اضافه كند.
بالى، شبيه بهشت است اما من يكى از شياطين را آنجا ديدهام. بهشتهاى ديگرى هم دارم. ونيز، كه اگر يك روز، يك وقتى از روى زمين محو شود تعجب نمىكنم از بس كه خواب و خيال است و استانبول، البته. اما نه در آن خيابانهاى شلوغش كه در آن سگ صاحبش را نمىشناسد. داخل يكى از جنگلهای داخل شهر که بهشان koru میگویند، در صبحگاهى خنك كه بچه ٢سالهام توى كالسكه است و هوم سيك** شده و قيچى آبىاش را مىخواهد.
براى من سفر، تنها در رابطه با خانه است كه معنا و مفهوم واقعى خودش را پيدا مىكند. من مىروم سفر كه بعد به خانه برگردم. جايى براى تابلوى نقاشى تازه پيدا كنم و بعد روى همان كاناپه هميشگى رو به منظره هميشگى و گياههاى ديوانهام تكرارىترين سريالهاى جهان را براى بار هزارم تماشا كنم. سفر، خانه را دوباره تعريف مىكند. اينكه خانه جايى است كه آنجا بچهام غريبى نمىكند و مردى نيمه طاس، با موبايلش مزاحمم نمىشود و شاید بهشت نيست اما گمانم شبيهترين جا به بهشت همين خانه باشد. جايى كه مىشود با خاطره سفر، خوش بود. جايى كه مىشود به آن برگشت و با قيچى همه اضافههاى خاطرهها را دور ريخت.
شیدا
۲۰ فروردین ۱۴۰۳
@Mrs_Shin
*eternity pool
**homesick