روز بیست و هشتم – بخشش عید غدیر لازم نیست، اعدامش کنید.
رفتم کلانتری دم خانه و گفتم:« آمدهام ماشینم را بخوابانم.» نگهبان دم در گفت: «چرا دیر آمدی؟» گفتم: « آقا من شهروند عادیام چه میدانم کی دیر است و کی زود. تو توی سیستمی خبر داری.» از جایش بلند شد و گفت: « من توی سیستم نیستم. ده روز دیگر سربازیم تمام میشود و راحت میشوم. » موبایلم را گرفت و گفت: « برو طبقه دوم پیش جناب سرهنگ م.» رفتم. سرهنگ م. گفت که میتوانم ماشینم را بیاورم توی حیاط کلانتری تا بعدا با جرثقیل بفرستند پارکینگ. گفتم: « خودم میبرم. شما به من نامه بده که ماشینم را ببرم بخوابانم.» گفت: « پارکینگ قبول نمیکند. حتما باید جرثقیل ببرد. بخششی هم که گفته اند مال کسانی است که قبل از پنجشنبه ماشینشان را خوابانده اند. دیر آمدی.» توی موبایل پلاک ماشین را وارد کرد تا ببیند چند تا اسمس آمده. گفتم: « همه اش الکی است.» گفت: « آره میدانم الکی میزنند. » طعنه نزد. داشت واقعا تایید میکرد.
چند دقیقهای من، شهروند عادی، زنی با صندل مشکی و کوله زرد و سرهنگ مملکت با موهای جوگندمی و لهجه مخفی داشتیم گپ میزدیم. گفت: «خانم من از خدامه به جای اینکه توی آفتاب داغ بایستم ماشین شما رو توقیف کنم، شما خودت ببری ماشین را بخوابانی.» گفتم: « بله من خلافکار خیلی بزرگی هستم و خیلی مهم است که بتوانی مرا بگیری.» هم سرهنگ خندید و هم مردی که پشت میز کناری نشسته بود. گفتم: «پس من ماشینم را میبرم تا وقتی که شما زحمت بکشی و مرا بگیری.» گفت: « باشد.» رفتم موبایلم را از نگهبان گرفتم. نشستم پشت ماشینم و فکر کردم انگار همه از بالا تا پایین میدانند که چقدر همه ساز و کار این قصه احمقانه است اما هیچ کس کاری از پیش نمیبرد. مثل آن دستور احمقانه احمدینژاد است که پرواز مستقیم هواپیماها به آنتالیا را ممنوع کرد. حالا و هنوز بعد از ده دوازده سال از این دستور، هواپیماهای آنتالیا مینشینند توی آدانا تا پروازشان را حلال کنند و بعد میروند آنتالیا.
حالا زنها که ما باشیم که ناراضی هستیم. سرهنگی که مسئول توقیف است ناراضی است. توی شعارهای انتخاباتی همه کاندیدها از این وضعیت ناراضی هستند. این سنگ را کدام احمقی توی چاه انداخته که هزار عاقل نمیتوانند بیرون بیاوردنش؟ احتمالا راهنمایی رانندگی راضی است که میتواند خلافیهای رسوب کرده در سیستم را نقد کند و آن مسئول پارکینگی که با راننده جرثقیل بسته که ماشینها را جابجا کند. قانون احمقانهای که از انسانی عادی، خلافکار میسازد هم به حیات نکبتبار خودش ادامه میدهد. همانطور که هواپیماها مینشینند توی آدانا. همه عین احمقها زل میزنند به هم و پنج دقیقه بعد به پروازش به سمت آنتالیا ادامه میدهد. همانطور که ما به زندگی در این خراب شده ادامه میدهیم و به قوانین احمقانهاش تن میدهیم.
شیدا
3 تیر ماه 1403
@Mrs_Shin