▫️روز سى و ششم - از پراكندهها، روياها و كابوسها
ديشب تا ساعت ١٢ نشستم مناظره لايو بين آقاى عبدالكريمى و آقاى مهرآيين را تماشا كردم. مناظره تمام نشد و من خوابم برد. صبح، نيم كلهام پر از بود حرفهايى بود كه شنيدهام و نيمى ديگر از خوابى كه ديدهام. بعد ديدم تولد اين دخترك عزيز، سارينا اسماعيل زاده بوده و قلبم باز فشردهتر شد. نمىدانم در اين جستجوها و لايوها و خوابها حتى دنبال چه مىگردم. نمىدانم اما باز مىگردم.
توى خوابم من كنار تو بودم در تراس اتاقى در هتل و آدمهايى كه ازشان عبور كردهام در جايى مثل يك حياط نشسته بودند و هرازگاهى يكى سرش را بالا مىآورد به ما نگاه میکرد. آن مرد که خنجرش از همه تيزتر بود هم حسودانه نگاه مىكرد. همان مرد كه نگاهم كرده بود و گفته بود: «پس عشق اينطوريه؟» و من پرسيده بودم: «مگه تا حالا عاشق نشدى؟» و گفته بود: «يادم رفته بود.» زن ساده. زن طفلكى. باور كرده بودم و قلبم هم لرزيده بود. آدميزاد هيچوقت به اندازهاى بزرگ نمىشود كه اشتباه نكند. اشتباهها قدم به قدم همراهش مىآيند و قد مىكشند و چشم ازشان بردارى مىبينى كه دارند در كوچه جزاير استانبول، جين تونيك مىنوشند و هرچيزى كه مىشنوند، باور مىكنند.
اما در خواب آنها دور از من بودند. ديگر نمىتوانستند به من صدمه بزنند. آقاى عبدالكريمى مىگفت كه روشنفكرهاى جامعه بايد تاييد صلاحيت يك اصلاح طلب را ترجمه به آشتى و ترميم شكاف بين حكومت و مردم مىكردند و نكردند. آقاى مهرآيين مىگفت اين آشتى و ترميم شكاف نيست و در هنوز بر همان پاشنه مىچرخد.
چند ماه بعد از كشته شدن مهسا، من يك سخنرانى از دكتر مهرآيين در وزارت كشور گوش دادم. همانجا بود كه از شجاعتش، گفتارش، علمش و لهجه جنوبى قشنگش آنقدر خوشم آمد كه شروع كردم دنبال كردنش اين طرف و آن طرف. يك سال از من بزرگتر است و از جامعه مىگويد. هرچقدر كه لهجه اصفهانى، هنوز مىتواند مرا از هر گويندهاى فرارى بدهد، لهجه جنوبى برايم گرم و دعوتكننده است. مىبردم تا ساحل خليج فارس. تا مرغهاى دريايى. تا گرما. مهربانى.
تنها كسى كه لهجه اصفهانى تا حدودى مخفىاش را تحمل مى كنم و از دستش فرار نمىكنم دكتر كلينيك دامپزشكى است كه واقعا حاذق است و انرژى مثبتش گربههاى ترسان مرا تحت تاثير قرار مىدهد. به جز او كافى است لهجه اصفهانى بشنوم تا ديگر گوش ندهم كه طرف چه مىگويد. كهيرم را بزنم و بروم . خب آسان نيست. ١١ سال اين لهجه روان مرا رنده كرده. حالا حرفى براى گفتن هم داشته باشد، بايد بين من و او، مترجمى قرار بگيرد كه من نشنومش. چون نمىشنوم بهرحال.
از همه اينها گفتم چون پراكندههاى توى ذهنم هستند. حالا بايد بروم بنشينم سر نقشههاى قشنگم. اما از شما كه توى كامنتها در مورد راى دادن يا راى ندادن بحث مىكنيد، خواهش مى كنم كه احترام همديگر را نگه داريد و اين را بدانيد كه هر دوى این تفکرها، انسانها و جامعهشان را دوست دارند و راه هيچكدامشان هم به طور مطلق غلط يا درست نيست. گفتگو مهمترين درسى است كه بايد ياد بگيريم.
شيدا
١١ تير ١٤٠٣
@Mrs_Shin
پ.ن. اگر كسى خواستار ديدن مناظره ديشب بود، در يوتوب كانال آزاد را دنبال كند.